ساعت دیواری کهنه، 9 ضربه را نواخت و مادرم بلافاصله از جا جست، وسایل بافتنیش را روی زمین نهاد، عینکش را از چشم برداشت و با صدای خسته ای گفت:
ـ آهای بچه ها، بلند شین وقت خوابیدنه.
من بدون معطلی از جا برخاستم و به طرف اتاقی که محل خواب من و برادرها و خواهرهای دیگرم بود رفتم. مقررات تنها چیزی بود که همیشه در خانة ما اجراء می شد. سرساعت باید می خوابیدیم و سر ساعت معین نیز بیدار می شدیم...
کتابشناسی ملی :
3835- 78 م