آشفته ام و دلخور و دلگیر و پریشان
معشوقه ترین لیلی دل های هراسان !
در حسرت آغوش تو یک عمر گذشته است
یک بوسه ببخش و دگر این فتنه بخوابان
برخیز و به ما سوختگان از سر تعارف
یک جرعه از آن چشمۀ لب هات بنوشان
از گوشۀ چشم تو پریدیم غمی نیست!
چون کفتر جلدی که پَرَد از سر ایوان
باید به کجا پر بگشاییم پری نیست
با بالِ وبالش چه کند این دل حیران
آه از شب دیجور و از این صبح مه آلود
آه از دل غمدیده و از جان پریشان
سر رفت دگر حوصلۀ کودک روح ام
از دست پدر خواندۀ این خانه ویران
کنگره :
PIR8358 /الف66ر9 1393