همه چیز کاملا تصادفی پیش آمد روز قبل مگره حتی به فکر مسافرت هم نبود. پانزده روزی میشد که مادام مگره به دیدار خواهرآبستنش درآلزاس رفته بود. صبح روز سه شنبه مگره نامه ای از یک دوست قدیمی در اداره ی پلیس قضایی دریافت کرد. این دوست دو سال قبل بازنشسته شده و زندگی آرامی را در دهکده ای در دورتلی آغاز کرده بود.او از مگره خواسته بود برای تعطیلات چند روزی میهمان او باشد...
نظر دیگران //= $contentName ?>
عالی بود...
خوب بود...
عالی...
واقعا درگیر کننده و پرکشش بود...ازتون ممنونم....
کتاب جالبی بود...
جالبه ارزش شنیدنو داره...