0.0از 0
صد درجه سانتی گراد
رایگان
خرید
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
آرمین ، خوب شعر می گفت. آرمین ، خوب شعر می گفت و مهتاب ، خوب شعر آرمین را می فهمید و آرمین ، خوب می فهمید که مهتاب، خوب شعر خوبش را می فهمد، این بود که آنها شب شعرهای دانشکده را گرفتند دست شان و نشستند کنار هم؛ مثل همین حالا که نشسته اند کنار هم، توی همان ایستگاهی که همان سطر اول برایتان گفتم. تنها هستند.کسی در ایستگاه نیست، توی این هوای پاییزی ، در این ساعت و زمان باید هم کسی توی این ایستگاه نباشد.پیرمرد هم خواب است.دارد چرت می زند. توی اتاقک ایستگاه همیشه همین پیرمرد است که می ماند شب و روز.
آرمین با انگشتر عقیق روی دومین انگشت دست چپش به شیشه پنجره می زند.پیرمرد چرتش پاره می شود...
آرمین با انگشتر عقیق روی دومین انگشت دست چپش به شیشه پنجره می زند.پیرمرد چرتش پاره می شود...