در گرگ و میش هوا، ناگهان صدای رگبار شنیدم. یک لحظه احساس کردم روی سنگر کناری، تیربار گذاشته اند و دارند شلیک می کنند. سنگر می لرزید. از سنگر پریدم بیرون. آرام سرم را از خاکریز بالا بردم. برای اولین بار، دیدم تانک ها ردیف و به صورت دشت بانی ـ شطرنجی ـ آرایش گرفته اند. پشت سر تانک ها، نفربرهای زرهی ایستاده اند. نگاهی به امتداد خاکریز خودمان انداختم. یک جیپ 106 ایستاده و سه نفر از نیروها داخلش خوابیده بودند. تا آمدم به خودم بیایم، دو نفر کماندوی عراقی هم زمان دو عدد نارنجک به داخل جیپ پرت کردند. نارنجک ها منفجر شدند و نیروهای داخل ماشین تکان مختصری خوردند و به شهادت رسیدند. وقتی نیروهای دشمن را در حال پیش روی دیدم، شوکه شدم. فریاد زدم: «رسول! رسول! از سنگر بیاید بیرون. عراقیا عراقیا!» نفربرها نزدیک شده، چند سرباز از آن پیاده شدند. با فریاد گفتم: «اِ اِ اِ سربازا اومدن.» چند رگبار زدم. از داخل نفربرها، نیروهای عراقی تندتند پیاده شده، به سمت ما آمدند.
شابک دیجیتال :
978-600-03-2441-4
نظر دیگران //= $contentName ?>
کتاب بسیار عالی از ایثار تلاش. فداکاری بهترین انسانهای این سرزمین در بهترین مکان.و بهترین زمان. که دیگر تکرار ...