اصغر فکور در کتاب چهلمین نفر، زندگینامهی داستانی شهید مجید بقایی، فرماندهی قرارگاه یکم کربلا را روایت میکند. کتاب چهلمین نفر شامل 9 بخش میباشد و محتوای آنها عبارت است از: زندگینامه (تولد، دوران کودکی، دوران تحصیلات عالیه، مبارزات وی قبل از انقلاب، مسئولیتها و نقش او در دوران جنگ، شهادت)؛ ماجرای مسابقه دوچرخه سواری در کودکی و ایثار مجید در بخشیدن دوچرخهاش به دوستش حمید، برای اینکه دوچرخه نداشت؛ جریان شکستن شیشههای ویترین سینماهای چند محل توسط او و دیگران در اعتراض به رژیم در اکران فیلمهای مستهجن و فاسد؛ ماجرای پخش اعلامیهها و سخنرانی روحانی مسجد در بهبهان که منجر به تظاهرات مردمی شد؛ رد و بدل کردن پیامها با رمز و یافتن اسلحههایی برای درگیری با رژیم پهلوی و فراری دادن مجروح انقلابی از دست ساواک؛ ماجرای محاصره شدن در منطقه ارتفاعات نیشداق و الله اکبر سوسنگرد و گریختن از دست دشمن؛ شناسایی کردن در منطقه حور در عملیات خیبر؛ ماجرای نشناختن وی توسط بسیجیان و برخورد عادی با او؛ شهادت وی در منطقه فکه و ماجرای دفترچه یادداشت او که اسامی 39 شهید را نوشته بود و چهلمین نفر نام خودش شد.
نمی دانم چطور شد که ناگهان به مجید نگاه کردم. یاد روزهای گذشته افتادم. دوره نجات غریق را با هم گذرانده بودیم. وقتی مجید زیر آب می رفت، آنقدر آن زیر میماند که میترسیدیم بلایی به سرش آمده باشد. فرمانده ادامه داد:
- ... در ضمن باید بگویم که امکانات فعلی ما خیلی کم است. با این حرف، حساب کار دست همه آمد. یعنی رفتن هرکس، دست خودش بود و برگشتنش دست خدا. مجید نگاه خیرهاش را از روی نقشه برداشت و لبخند زد:
- با اجازه برادرها من اعلام آمادگی می کنم؛ البته اضافه کنم که من خصائلی که محمد آقا گفتند را ندارم. فرمانده رو به مجید سر تکان داد. از عزت نفس مجید زیاد میدانست. برای دومین نفر، فرمانده منتظر نماند. میدانست که هر جا دکتر مجید باشد. من هم وبال گردنش هستم.