کتاب شهید همت، روایاتی از زندگی و رشادتهای شهید محمدابراهیم همت است. کتاب شهید همت، جلد دوم از مجموعه یادگاران و نوشته مریم برادران است که در انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده است.
انتشارات روایت فتح که در زمینه چاپ کتابهای دفاع مقدس، خاطرات شهدا و ادبیات پایداری فعالیتهای گستردهای دارد، از زیرمجموعههای بنیاد فرهنگی روایت فتح است. بنیاد فرهنگی روایت فتح متولی جشنوارههای بینالمللی فیلم مقاومت، جشنواره تئاتر مقاومت، جشنواره هنر مقاومت است و در حوزههای تئاتر و هنرهای نمایشی، مستند، سینما، هنرهای تجسمی، ادبیات و رسانه فعالیت دارد.
17 اسفند در دل خود خاطره شهادت مردی را قرار داده که دوازدهم فروردین سال 1334 در اصفهان به دنیا آمد. پس از شروع جنگ تحمیلی، به صحنه جنگ وارد شد و در مدت حضورش در جبهههای نبرد، خدمات موثری ارایه کرد و در نهایت در هفدهم اسفند سال 1362 در جزیره مجنون به شهادت رسید.
مردی که در برابر خواسته همسرش برای خواندن خطبه عقدشان توسط حضرت امام میگوید: " راضی نیستم روز قیامت جوابگوی این سؤال باشم که چرا وقت مردی را که متعلق به یک میلیارد مسلمان است به خودت اختصاص دادی." همت کسی بود که به گفته همسرش دست خانوادهاش را جهت خرید برای او باز گذاشته بود، اما برای خودش جز یک حلقه ساده که قیمت آن به دویست تومان هم نمیرسید، خرید دیگری نکرد. مراسم عقدشان به دور از هرگونه تجملات و ریخت و پاش برگزار شد. همسر شهید با لباس ساده سرسفره حاضر شده و همت نیز یک دست لباس سپاه به تن کرده بود.
قصهی همت بعضی صفحاتش مثل قصهی خیلیهای دیگر است و بعضیهایش فقط مال خود اوست. او هم قصهی به دنیا آمدنش هرچه بود، مثل همهی ما، وقتی آمد گریست. بچگی کرد. مدرسه رفت. حتی گاهی از معلمش کتک خورد و گاهی به دوستانش پس گردنی زد. بعضی تابستانها کار کرد. دوست داشت داروسازی بخواند، ولی در کنکور قبول نشد. بعد دانشسرا رفت و معلمی کرد. او هم قهر، و هم عشق، هردو را داشت. خندید و خنداند و زندگی کرد و همراه شد. و در آخر رفت و گریاند.
علاوه بر کتاب شهید همت کتابهایی همچون «همپای صاعقه»، «ضربت متقابل»، «شراره های خورشید»، «معلم فراری»، «طنین همت»، «به روایت همت»، «ماه بالای سر بچه هاست» و «نیمه پنهان ماه» از جمله کتابهایی هستند که در خصوص زندگی فردی و نظامی ابراهیم همت منتشر گردیدهاست. همچنین کتاب نیمه پنهان یک اسطوره روایت گفت و گو با همسر سردار شهید محمدابراهیم همت است.
علاقهمندان سرگذشتنامههای شهدا قطعا مشتاق مرور خاطرات شهید محمدابراهیم همت خواهند بود.
محمدابراهیم همت متولد فروردین 1334 در شهرضا، تحصیلات خود را در همان شهر به پایان رساند و در سال ۱۳۵۲ دیپلم گرفت. در همان سال وارد دانشسرای تربیت معلم اصفهان شد و در سال ۱۳۵۴ مدرک فوق دیپلم خود را اخذ کرد. ۲ سال بعد برای گذراندن خدمت سربازی اقدام کرد. وی پس از سربازی به شهر خود بازگشت و مدتی در مدارس راهنمایی شهرضا و روستاهای اطراف به تدریس تاریخ پرداخت. بخاطر فعالیتهای سیاسی اش ساواک وی را تعقیب کرده و او مدتی فراری بود.
نخست به شهر فیروز آباد و بعد از چندی به یاسوج رفت. زمانی که در صدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آن جا سکنی گزید. با بالا گرفتن انقلاب ۱۳۵۷ به شهرضا بازگشت و سازماندهی تظاهرات مردمی را بر عهده گرفت. در پایان یکی از راهپیماییها، قطعنامه آن را قرائت کرد و شایع شد که حکم اعدامش را صادر کردهاند و همین مسئله، او را تا روز پیروزی انقلاب در مخفیگاهها نگه داشت.
با آغاز جنگ، شهید همت و شهید احمد متوسلیان، به دستور محسن رضایی؛ فرمانده وقت سپاه پاسداران، مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمد رسولالله را تشکیل دهند. نخستین بار در عملیات فتحالمبین، مسئولیت قسمتی از عملیات به عهده همت گذاشته شد. وی در موفقیت عملیات در منطقه کوهستانی «شاوریه» نقش مهمی داشت. او در عملیات بیتالمقدس در سمت معاونت تیپ ۲۷ محمدرسولالله فعالیت و تلاش قابل توجهی را در شکستن محاصره جاده شلمچه به خرمشهر انجام داد و یگان تحت امر او سهم بسزایی را در فتح خرمشهر برعهده داشتند.
در سال ۱۳۶۱ با آغاز جنگ در جنوب لبنان، به منظور حمایت از حزبالله لبنان، راهی این کشور شد و پس از دو ماه به ایران بازگشت. با شروع عملیات رمضان، در تاریخ ۲۳ تیر ۱۳۶۱ در منطقه شرق بصره، فرماندهی تیپ ۲۷ محمد رسولالله را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء این یگان به لشکر، در سمت فرماندهی آن لشکر نیز انجام وظیفه کرد. در عملیات مسلم بن عقیل و عملیات محرم در سمت فرمانده قرارگاه ظفر، ایفای نقش کرد. در عملیات والفجر مقدماتی، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل: لشکر ۲۷ حضرت رسولالله، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۵ نصر و تیپ ۱۰ سیدالشهدا بود، به عهده گرفت. سرعت عمل لشکر ۲۷ تحت فرماندهی او، در عملیات والفجر ۴ قابل توجه بود. وی در تصرف ارتفاعات کانی مانگا، نقش داشت.
این فرمانده رشید در جبهههای جنگ در عملیاتهای مهمی همچون فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان و خیبر مسئولیتهای مهمی را عهدهدار بود و در اسفند 1362 در جریان عملیات خیبر در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نایل گشت.
شهید همت قرار بود در قطعه ۲۴ بهشت زهرا به خاک سپرده شود ولی به اصرار خانواده در زادگاهش و در کنار امامزاده شاهرضا دفن شد. با این حال در (قطعه ۲۴ ردیف ۷۷ شماره ۵۲۴) بهشت زهرا و در کنار مصطفی چمران، عباس کریمی و رضا چراغی سنگ مزاری برای ایشان نصب شدهاست.
ـ حالا برای چی اومده بودی این جا؟
بسیجی به کفش هاش اشاره کرد و گفت «اینا دیگه داغون شده. اومده بودم اگه بشه یه جفت کفش بگیرم، ولی انگار قسمت نبود.»
حاجی دولا شد. درِ داشبورد ماشین را باز کرد و یک جفت کفش در آورد.
ـ بپوش! ببین اندازه است؟
کفش هاش را کند و سریع کفش هایی را که حاجی داده بود پوشید.
ـ بَه! اندازه است.
خودم این کفش ها را برای حاجی خریده بودم؛ از اندیمشک. کفش هایی را که به بسیجی ها می دادند نمی پوشید. همین امروز پنجاه جفت کفش از انبار گرفته بود. ولی راضی نشد یک جفت برای خودش بردارد.
حاجی لب خندی زد و گفت «خب پات باشه.»
بسیجی همین طور که توی جیب هاش دنبال چیزی می گشت، گفت «حالا پولش چه قدر می شه؟» و حاجی خیلی آرام، انگار به چیزی فکر می کرد گفت «دعا کن به جون صاحبش.»
شب عملیات، بچه ها که دور و برش بودند، می گفتند از هشت شب تا هشت صبح، دویست، سیصدتایی کشید! از خیلی سال پیش سیگاری بود. به بهانه ی سینوزیت می کشید.
ـ بگین کی سیگار می کشه؟
با نگاهش همه را دور زد.
ـ از سیگاری ها کدومتون می تونه ثابت کنه سیگار برای بدن ضرر نداره؟
حاجی و این حرف ها! تازگی ها حاجی را کم تر می دیدم. ولی قبلاً بارها سیگار را لای انگشتانش دیده بودم. حالا همین حاجی، آمده بود برای بچه ها صغرا کبرا می چید که امام گفته چیزی که برای بدن ضرر دارد حرام است، پس سیگار هم...
می گفتند شب عقدشان خانمش گفته مجاهد فی سبیل الله سیگار نمی کشد. حاجی از همان جا که سیگارش را توی جاسیگاری خاموش کرده بود، دیگر لب به سیگار نزد.
سر تا پاش خاکی بود. چشم هاش سرخ شده بود؛ از سوز سرما. دو ماه بود ندیده بودمش.
ـ حداقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور. بعد نماز بخون.
سر سجاده ایستاد. آستین هاش را پایین کشید و گفت «من با عجله اومده م که نماز اول وقتم از دست نره.»
کنارش ایستادم. حس می کردم هر آن ممکن است بیفتد زمین. شاید این جوری می توانستم نگهش دارم.
تا دو، سه ی نصفه شب هی وضو می گرفت و می آمد سراغ نقشه ها و به دقت وارسیشان می کرد. یک وقت می دیدی همان جا روی نقشه ها افتاده و خوابش برده.
خودش می گفت «من کیلومتری می خوابم.»
واقعآ همین طور بود. فقط وقتی راحت می خوابید که توی جاده با ماشین می رفتیم.
عملیات خیبر، وقتی کار ضروری داشتند، رو دست نگهش می داشتند. تا رهاش می کردند، بی هوش می شد. این قدر که بی خوابی کشیده بود.
چشم از آسمان نمی گرفت. یک ریز اشک می ریخت. طاقتم طاق شد.
ـ چی شده حاجی؟
جواب نداد. خطّ نگاهش را گرفتم. اول نفهمیدم، ولی بعد چرا. آسمان داشت بچه ها را هم راهی می کرد. وقتی می رسیدند به دشت، ماه می رفت پشت ابرها. وقتی می خواستند از رودخانه رد شوند و نور می خواستند، بیرون می آمد.
پشت بی سیم گفت «متوجه ماه هم باشین.»
پنج دقیقه ی بعد، صدای گریه ی فرمان ده ها از پشت بی سیم می آمد.
به رخت خواب ها تکیه داده بود. دستش را روی زانوش که توی سینه اش کشیده بود، دراز کرده بود و دانه های تسبیحش تند تند روی هم می افتاد. منتظر ماشین بود؛ دیر کرده بود.
مهدی دور و برش می پلکید. همیشه با ابراهیم غریبی می کرد، ولی آن روز بازیش گرفته بود. ابراهیم هم اصلاً محل نمی گذاشت. همیشه وقتی می آمد مثل پروانه دور ما می چرخید، ولی این بار انگار آمده بود که برود. خودش می گفت «روزی که من مسئله ی محبت شما را با خودم حل کنم، آن روز، روز رفتن من است.»
عصبانی شدم و گفتم «تو خیلی بی عاطفه ای. از دیشب تا حالا معلوم نیست چته.»
صورتش را برگردانده بود و تکان نمی خورد. برگشتم توی صورتش. از اشک خیس شده بود.
بندهای پوتینش را که یک هوا گشادتر از پاش بود، با حوصله بست. مهدی را روی دستش نشاند و همین طور که از پله ها پایین می رفتیم گفت «بابایی! تو روز به روز داری تپل تر می شی. فکر نمی کنی مادرت چه طور می خواد بزرگت کنه؟» و سفت بوسیدش.
چند دقیقه ای می شد که رفته بود. ولی هنوز ماشین راه نیفتاده بود. دویدم طرف در که صدای ماشین سرِ جا میخ کوبم کرد. نمی خواستم باور کنم. بغضم را قورت دادم و توی دلم داد زدم «اون قدر نماز می خونم و دعا می کنم که دوباره برگردی.»
یادگاران عنوان مجموعه کتاب هایی است که بنا دارد تصویرهایی از سال های جنگ را در قالب خاطره های بازنویسی شده، برای آن ها که آن سال ها را ندیده اند نشان بدهد. این مجموعه راهی است به سرزمینی نسبتآ بکر میان تاریخ و ادبیات، میان واقعه ها و بازگفته ها. خواندنشان تنها یادآوری است، یادآوری این نکته که آن مردها بوده اند و آن واقعه ها رخ داده اند؛ نه در سال ها و جاهای دور، در همین نزدیکی.
«یادگاران» عنوان کتاب هایی است که بنا دارد تصویرهایی از سال های جنگ را در قالب خاطره های بازنویسی شده، برای آن ها که آن سال ها را ندیده اند نشان بدهد. این مجموعه راهی است به سرزمینی نسبتا بکر میان تاریخ و ادبیات، میان واقعه ها و بازگفته ها. خواندنشان تنها یادآوری است، یادآوری این نکته که آن مردها بوده اند و آن واقعه ها رخ داده اند؛ نه در سال ها و جاهای دور، در همین نزدیکی.
کتاب شهید همت که جلد دوم از مجموعه «یادگاران» می باشد، مشتمل بر خاطراتی کوتاه از شهید ابراهیم همت است.
نسخه الکترونیک این کتاب با استفاده از فایل ورد تولید و عرضه شده است که امکانات بیشتری را نسبت به فایل pdf در اختیار شما قرار میدهد. امکان خرید کتاب شهید همت نسخه چاپی نیز برای شما فراهم شده و میتوانید با کد تخفیف faraketab آن را برای اولین خرید خود با تخفیف ویژه خریداری نمایید.
مشخصات کتاب شهید همت را در جدول ذیل ببینید.
مشخصات | |
ناشر: | روایت فتح |
نویسنده: | مریم برادران |
زبان: | فارسی |
تعداد صفحه: | 112 |
موضوع: | روایاتی از زندگی شهید محمدابراهیم همت |
قالب: | الکترونیک و چاپی |
نظر دیگران //= $contentName ?>
نمونه طرح درس شهید همت pdf رو میخام...
دانلود کتاب شهید همت pdf رو هم دارین آیا؟...
کتاب ر عالی هست بذارید...
لطفا کتاب ( ر )اثر خانم برادران هم به لیستتون اضافه کنید...