کتاب شهید صیاد شیرازی، از مجموعه کتاب های یادگاران است که با قلم رضا رسولی به رشته ی تحریر درآمده است. کتاب یادگاران صیاد شیرازی توسط انتشارات روایت فتح به نشر رسیده است.
کتاب یادگاران صیاد شیرازی نسخه ی شماره یازدهم از کتب یادگاران، به سرگذشت و خاطرات قهرمان همیشه زنده، علی صیاد شیرازی پرداخته است. او در سال یک هزار سیصد و بیست و دو در "کبود گنبد" شهرستان درگز، چشم در جهان گشود، قهرمان و دلاوری که تمام زندگانیش در مقابل ظلم و ستم، رویارویی در برابر دشمنان دین و شریعت و خاک پاک میهن عزیز گذشت.
علی صیاد شیرازی در جنگ تحمیلی حق علیه باطل، غیرت و رشادت ها از خود به یادگار گذاشت و پس از پایان آن دوران، دورانی جدید از جان فشانی هایی را در نیروهای مسلح آغاز نمود که شد سنگی بزرگ برای افرادی که بویی از شرف و مهین پرستی نداشته که همین سبب شد که بر آن شوند تا این دلاور مرد بزرگ را از پیش راه ننگین خود بردارند و آن شد که در بیست و یکم فروردین ماه سال یک هزار سیصد و هفتاد و هشت به مقام رفیع شهادت نائل شدند.
بچه که بود، به خواهر و برادرهاش می گفت «وقتی می رید حموم، لباس هاتون رو همون جا بشورید. نگذارید عزیز لباس هاتون رو بشوره. کفش هاتون رو خودتون واکس بزنید، لباس هاتون رو خودتون اتو کنید.»
""" """ ""
بچه های محل دعواشان شده بود. علی رفته بود سوا کند. یکی شان گفته بود «به تو چه، علی خره؟» علی زده بود توی گوشش. بابای پسر آمد دم خانه مان. گفت «علی آقا! من تو رو مثل تخم چشم هام دوست دارم. چرا بچه ی من رو زدی؟»
علی گفت «تو که این قدر من رو دوست داشتی، چرا بچه ات رو این جوری تربیت کردی که به من بگه علی خره؟ من چه کارشون داشتم؟ می خواستم سواشون کنم.»
طرف چیزی نگفت. راهش را کشید و رفت.
""" """ ""
پدرش برای بچه ها بارانی خریده بود. علی نمی پوشید. هر کاری می کردم، نمی پوشید. می گفت «این پسره بیچاره نداره. من هم نمی پوشم.»
پسر همسایه مان، پدرش رفتگر بود. نداشت برای بچه هایش بخرد.
""" """ ""
داشتم لباس می شستم. آمد خانه. گفت «ناهار چی داریم، عزیز؟»
گفتم «آبگوشت.»
چیزی نگفت. رفت، کتری را آب کرد و گذاشت روی چراغ. آب که جوش آمد، چایی دم کرد و چای شیرین خورد. آبگوشت دوست نداشت. چیزی هم نمی گفت.
""" """ ""
تازه خانه ساخته بودیم. حسابی رفته بودیم زیر قرض. یکی دو سال آخرش بود. می خواست دیپلم بگیرد. گفت «من می خوام کلاس باز کنم که لااقل خرج مدرسه ام رو در بیارم.» خانه مان بزرگ بود. یک اتاق بهش دادیم. بچه ها را می آورد خانه، بهشان درس می داد. یک درآمدی هم داشت.
""" """ ""
رفته بود تهران درس بخواند. سال آخر دبیرستان، دوستش از یک کوچه می رفته مدرسه، علی از یک کوچه ی دیگر. دوستش بهش می گفته «چرا از اون جا می ری؟ بیا از این کوچه بریم، پر از دختره.»
علی می گفته «شما می خوای بری، برو. به سلامت. من نمیام.».. .
نسخه الکترونیک کتاب یادگاران صیاد شیرازی را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کنید و در کتابخوان فراکتاب مورد مطالعه قرار دهید.
نظر دیگران //= $contentName ?>
سلام عالی بود...
واقعا نویسنده خیلی افتضاح کتاب رو نوشته... تمام جملات ابتدایی......