کتاب پرواز شماره 22، اثر عصام عبدالوهاب الزبیدی؛ روایت خاطرات خلبان عراقی، از دوران کودکی تا هنگام فرود آمدن با چتر نجات در دزفول است. وی در خانوادهای مذهبی در بغداد به دنیا آمد و پس از درگذشت پدر، که مقارن شروع جنگ تحمیلی عراق، علیه ایران بود.
به عنوان سرپرست یک خانواده دوازده نفره مجبور به کار شد. پس از پایان تحصیلات، به علت مشکلات مالی، وارد دانشکده نیروی هوایی شد. پس از موفقیت در خلبانی، ازدواج کرد و سعی کرد از جنگ دور باشد، با وجود این، مأموریتهایی به وی داده شد که در این کتاب به آن اشاره شده است.
مادرم تمام هستی و زندگیام بود. در دورانی که به مأموریت میرفتم، چهره مهربانش لحظهای از برابر دیدگانم محو نمیشد. او همواره به من امید زندگی میداد و در غمها و شادیهایم شریک بود. محبت او به من و دیگر اعضای خانوادهام فوقالعاده بود. پدرم مردی بود تنومند و دارای چشمانی تیز، که هر زمان با خشم و غضب به ما خیره میشد، ترس وجودمان را فرا میگرفت.
خدمت او در ارتش، بیش از 29 سال طول کشید و در این مدت از رده سربازوظیفه به درجه افسریاری ارتقا یافت. پدر و مادرم دلسوز و مهربان بودند و هیچچیز به اندازه وجود آنها ما را خوشحال و امیدوار نمیکرد. نهایت سعی و تلاش آنها این بود که ما را به گونهای صحیح تربیت کنند. تعداد اعضای خانواده کم نبود؛ سیزده نفر؛ یعنی پدر و مادر، هفت پسر و چهار دختر. و اگر آن برادری که پنجاه روز بعد از تولدش از دنیا رفت، زنده میماند، جمع ما به چهارده نفر میرسید.
خاطره تلخی است. یاد آن روزها که میافتم. اشک در چشمانم حلقه میزند. هشتساله بودم که آن حادثه وحشتناک برای برادرم رخ داد. موضوع بسیار ساده اتفاق افتاد. برادرم به دنیا آمد و زندگی جدیدش را در میان قیل و قال میهمانان و آمد و رفتهای فامیل شروع کرد. روزها بدینگونه گذشت تا او وارد چهلمین روز تولدش شد. در این زمان، پدرم تصمیم گرفت مادرش ـ مادربزرگم ـ را به منزل ما بیاورد. او پیرزنی بود هفتادساله که بر اثر کهولت سن، از ضعف بینایی نیز رنج میبرد. او آمد و عضوی شد از اعضای خانواده ما. یک روز، هنگامی که دور هم نشسته و مشغول گفتوگو بودیم، ناگهان صدای گریه نوزاد ـ برادرم ـ بلند شد. او به طرز وحشتناکی جیغ میزد و گریه میکرد. گریههایش بیشتر به ضجه شبیه بود تا گریه.. .
بسم الله الرحمن الرحیم
«در 1371/3/27 مطالعه شد. این کتاب از جهت ارائهاطلاعاتی درباره نیروی هوایی عراق و برخی مسائل جنبی خالی از فایده نیست. اشتباه گرفتن دزفول بجای العمارة نقطه شیرین و جالب داستان است.»
نظر دیگران //= $contentName ?>
همین فقط دزفول فرود اومد🤔🤔😏😏😏 ...
این کتاب به نظر نصفه می آد. ...