0.0از 0

تریلی تئاتر

نگاهی به پنجاه سال فعالیت هنری اصغر نوبخت

۲۷٬۰۰۰
خرید
  • الکترونیکی
  • معرفی کتاب
  • مشخصات کتاب

معرفی کتاب تریلی تئاتر

آدم عاشق از ده‌فرسخی هم پیداست؛ راه‌رفتنش، حرف‌زدنش، چای‌نوشیدنش، نشست‌وبرخاستش، گریه و خنده‌اش، همه با دیگران فرق دارد.
اصغر نوبخت عاشقی واقعی با قلبی مهربان است که اگر قرار باشد کاری انجام بدهد، آن را با نهایت عشق و علاقه به سرانجام می‌رساند و وای از روزی که کار محبوبش را تکلیف دینی خودش هم بداند! اینجاست که هنر و توانایی خدادادی، به‌قول خودش «طغیان» می‌کند و سختی‌ها و مشکلات را به هم می‌پیچد و به‌سمت اهداف پیش می‌رود.
حدود سی جلسه گفت‌وگو با اصغر نوبخت، علاوه‌بر سودها و یادگیری‌های شخصی، ثابت کرد که هنر نزد ایرانیان انقلابی است و بس.
به‌عنوان نویسنده و طنزپردازی که در این زمینه فعالیت‌هایی داشته‌ام و کتاب‌هایی چاپ کرده‌ام، به یقین رسیدم که آنچه امروز در فضای مجازی به آن «طنز» می‌گویند، سال‌ها عقب‌تر است از کارهایی که افرادی چون اصغر نوبخت در سال‌های مبارزه و جنگ انجام می‌داده‌اند، آن‌هم با همان امکانات محدود.
 کتاب تریلی تئاتر شامل زندگی‌نامه و خاطرات هنری اصغر نوبخت است و در آن سعی شده است بر فعالیت‌های طنزآمیزش تمرکز شود. شخصیت منحصربه‌فرد اصغر نوبخت و نیز خاطرات ناب و دست‌اولش از دوران مبارزه و انقلاب و پس از آن، در کنار کلام طنزآمیز و خودمانی‌اش، ابتدا کار این حقیر را سخت کرده بود. اینکه چگونه تمامی این‌ها همان گونه که هست به دست مخاطب برسد، صاحب این قلم را می‌ترساند.
درنهایت به این نتیجه رسیدیم که برای انتقال کامل آنچه هست، با جمیع شرایط، بهترین قالب گفت‌وگوست.

گزیده کتاب تریلی تئاتر

من متولد سال ۱۳۳۷ هستم. مثل خیلی از کسانی که در مبارزات و انقلاب و جنگ و اتفاقات بعدش حضور داشتند، من هم بودم. در یک خانوادۀ مذهبی به دنیا آمدم و تربیت شدم. خانواده‌ام، هم مذهبی بود و هم بین مردم شناخته‌شده بود. آن زمان در محله‌ای به‌نام «کوچۀ ‌غیبی‌ها» زندگی می‌کردیم.
چه اسم جالبی! چرا اسمش را غیبیها گذاشته بودند؟
سروته نداشت. آن‌قدر پیچ‌واپیچ بود و کوچه‌پس‌کوچه داشت که وقتی می‌رفتی داخلش، سریع غیب می‌شدی! اصلاً هفتاد شاخه داشت تا به ته کوچه برسد، یا مثلاً دالان‌دالان بود. توی یکی از کوچه‌هایش سه تا خانه بود، داخل آن دوباره یک دالان با دو تا خانه بود. بعد جلوی آن دالان یک محوطۀ بزرگ به‌اندازۀ یک زمین فوتبال داشت. یک همچین چیز عجیبی.
عرضش چقدر بود؟ ماشینرو بود؟
نه، ماشین‌رو نبود؛ چون اکثرشان کشاورز بودند. خیلی از ساکنانش گاو و گوسفند داشتند. پدر خود من هم مدتی روی زمین‌های دیگران کارگری و کشاورزی می‌کرد.
حالا این کوچه دقیقاً کجای قم است؟
الان محلۀ آذر است. یکی از حمام‌های بزرگ و معروف قم به‌نام «حمام حاج‌رضا» هم سر کوچۀ غیبی‌ها بود؛ برای همین بهش «کوچۀ حمام حاج‌رضا» هم می‌گفتند. آن زمان ما هم مثل بقیه توی خانه حمام نداشتیم. هفته‌ای یک ‌بار پدرم ساعت چهار صبح دست من و برادرهایم را می‌گرفت و می‌برد به همین حمام سر کوچه. ما هم مثل بید می‌لرزیدیم؛ چون بین بچه‌های محل شایعه شده بود که حمام جن دارد.
واقعاً جن داشت؟
ما که ندیدیم؛ ولی شاهدان عینی می‌گفتند دارد.
شاهدان عینی چه کسانی بودند؟ همین دوستان و همسنوسالانتان؟
بله، درست حدس زدید!