0.0از 0

ساحره ای از ساوینا

خرید
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    معرفی کتاب ساحره‌ایی از ساوینا

    کتاب ساحره‌ایی از ساوینا نوشته سرکار خانم نگار ساعتچی می‌باشد و انتشارات متخصصان آن را به چاپ رسانده است. داستان "ساحره ای از ساوینا" اولین اثر داستانی نگار ساعتچی است. او با بهره‌گیری از دانشی که طی سال‌ها مطالعه در زمینه گیاهان دارویی و طب سنتی ایرانی کسب کرده داستانی فانتزی را به رشته تحریر در آورده است.

    داستان هیجان‌انگیزی که خواننده را با شخصیت اصلی همراه می‌کند تا ضمن گذر از ماجراهایی عجیب با خواص گیاهان دارویی و آموزه‌های طبی آشنا شود. داستان از زبان دختر جوانی به نام "افرا" روایت می‌شود. ماجرا از جایی شروع می‌شود که افرا بوسیله سیاهچاله‌ای مرموز به سرزمین عجیب ساوینا راه پیدا می کند. سرزمین ساوینا به نوعی قلمرو گیاهان دارویی محسوب می‌شود. افرا در بدو ورود خود در برج بلندی ساکن می‌شود که هر طبقه آن رو به یکی از مزارع گیاهان دارویی باز می‌گردد.

    صاحب این برج شازده فرهان نام دارد. شازده با کمک ساحره دهکده یعنی ساحره ساوینا و با بهره‌گیری از نیروهایی جادویی از قلمرو گیاهان دارویی محافظت می‌کند.
    در این میان باربد که قبلا مسئول بخش گیاهان سمی بوده و سال‌ها در تبعید به سر برده است به دنبال راهی برای بازگشت و پس گرفتن حاکمیت خود می‌باشد. از آنجایی که فرهان گیاهان سمی را در مزارع ممنوعه به حالت قرنطینه در آورده است این کار ناممکن به نظر می‌رسد. چرا که مجوز ورود به این مزارع تنها در دست کسانی است که علم استفاده از گیاهان مختلف را دارند و از آن در جهت منافع دیگران استفاده می کنند.
    افرا که پس از ورود به ساوینا چیزی از گذشته‌اش به خاطر نمی‌آورد با تداعی شدن خاطراتش طی داستان به تدریج درمی‌یابد که دارای مهارت ویژه‌ای در شناخت و استفاده از گیاهان دارویی است و همین مساله باعث تمایز او از بقیه می‌شود.

    گزیده کتاب ساحره‌ایی از ساوینا

    ساوینا اندکی تامل کرد بعد نگاهی به تک تک اهالی انداخت که چشم به او دوخته بودند و ناگهان شروع کرد به چرخیدن دور خودش. شنیدم که زیر لب زمزمه می‌‏کند:
    - بیدار شوید، بیدار شوید.
    صدای ساحره بلندتر شد:
    - بیدار شوید، بیدار شوید.
    کنار در کلبه ایستاده بودم و نمایش ساحره را تماشا می‏‌کردم که صدای خمیازه‌‏های ممتدی از داخل آشپزخانه به گوشم رسید. از روی یکی از قفسه‌ها دانه‌‏های ریز و سیاه رنگی خمیازه کشان به پا خواستند. دانه‌‏ها مثل پشه‌‏هایی ریز در هوا شناور شدند، از کنار من عبور کردند و از کلبه بیرون رفتند.
    در حالیکه ساحره چشم‏هایش را بسته بود، دست‌‏هایش را مثل یک رهبر ارکستر در هوا تکان می‏‌داد. دانه‌‏ها به اطاعت از او بر سر ا‏هالی ریختند. می‌دیدم که چگونه مردم د‏هانشان را باز می‏‌کنند و دانه‌‏ها داخل د‏هانشان فرود می‌آیند.
    بعد از اندکی ناله‏‌های مردم پایان یافت و التهابشان فروکش کرد. از کلبه بیرون دویدم و پرسیدم:
    - چی شد؟
    ساوینا چشم‏هایش را باز کرد. با حالت معنی‌داری گفت:
    - بذر خرفه. هفت بار در دوغ ترش خوابیده و بیدار شده.
    در دل تحسینش کردم و به ایده‌اش آفرین گفتم.