ساحره ای از ساوینا
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب ساحرهایی از ساوینا
کتاب ساحرهایی از ساوینا نوشته سرکار خانم نگار ساعتچی میباشد و انتشارات متخصصان آن را به چاپ رسانده است. داستان "ساحره ای از ساوینا" اولین اثر داستانی نگار ساعتچی است. او با بهرهگیری از دانشی که طی سالها مطالعه در زمینه گیاهان دارویی و طب سنتی ایرانی کسب کرده داستانی فانتزی را به رشته تحریر در آورده است.
داستان هیجانانگیزی که خواننده را با شخصیت اصلی همراه میکند تا ضمن گذر از ماجراهایی عجیب با خواص گیاهان دارویی و آموزههای طبی آشنا شود. داستان از زبان دختر جوانی به نام "افرا" روایت میشود. ماجرا از جایی شروع میشود که افرا بوسیله سیاهچالهای مرموز به سرزمین عجیب ساوینا راه پیدا می کند. سرزمین ساوینا به نوعی قلمرو گیاهان دارویی محسوب میشود. افرا در بدو ورود خود در برج بلندی ساکن میشود که هر طبقه آن رو به یکی از مزارع گیاهان دارویی باز میگردد.
صاحب این برج شازده فرهان نام دارد. شازده با کمک ساحره دهکده یعنی ساحره ساوینا و با بهرهگیری از نیروهایی جادویی از قلمرو گیاهان دارویی محافظت میکند.
در این میان باربد که قبلا مسئول بخش گیاهان سمی بوده و سالها در تبعید به سر برده است به دنبال راهی برای بازگشت و پس گرفتن حاکمیت خود میباشد. از آنجایی که فرهان گیاهان سمی را در مزارع ممنوعه به حالت قرنطینه در آورده است این کار ناممکن به نظر میرسد. چرا که مجوز ورود به این مزارع تنها در دست کسانی است که علم استفاده از گیاهان مختلف را دارند و از آن در جهت منافع دیگران استفاده می کنند.
افرا که پس از ورود به ساوینا چیزی از گذشتهاش به خاطر نمیآورد با تداعی شدن خاطراتش طی داستان به تدریج درمییابد که دارای مهارت ویژهای در شناخت و استفاده از گیاهان دارویی است و همین مساله باعث تمایز او از بقیه میشود.
گزیده کتاب ساحرهایی از ساوینا
ساوینا اندکی تامل کرد بعد نگاهی به تک تک اهالی انداخت که چشم به او دوخته بودند و ناگهان شروع کرد به چرخیدن دور خودش. شنیدم که زیر لب زمزمه میکند:
- بیدار شوید، بیدار شوید.
صدای ساحره بلندتر شد:
- بیدار شوید، بیدار شوید.
کنار در کلبه ایستاده بودم و نمایش ساحره را تماشا میکردم که صدای خمیازههای ممتدی از داخل آشپزخانه به گوشم رسید. از روی یکی از قفسهها دانههای ریز و سیاه رنگی خمیازه کشان به پا خواستند. دانهها مثل پشههایی ریز در هوا شناور شدند، از کنار من عبور کردند و از کلبه بیرون رفتند.
در حالیکه ساحره چشمهایش را بسته بود، دستهایش را مثل یک رهبر ارکستر در هوا تکان میداد. دانهها به اطاعت از او بر سر اهالی ریختند. میدیدم که چگونه مردم دهانشان را باز میکنند و دانهها داخل دهانشان فرود میآیند.
بعد از اندکی نالههای مردم پایان یافت و التهابشان فروکش کرد. از کلبه بیرون دویدم و پرسیدم:
- چی شد؟
ساوینا چشمهایش را باز کرد. با حالت معنیداری گفت:
- بذر خرفه. هفت بار در دوغ ترش خوابیده و بیدار شده.
در دل تحسینش کردم و به ایدهاش آفرین گفتم.