آدالدلتو یک مرغ داشت او جزء نگهبانهای داخلی یک سازمان بزرگ بود . از امروز ناچار شده بود مرغ را در حیاط خلوت کارخانه نگه دارد رئیس نگهبانان خودش این اجازه را به او داده بود . آدالدلتو دلش می خواست بتواند کم کم یک مرغدانی برای خودش براه بی اندازد و این کار را با خریدن آن مرغ شروع کرده بود . به او اطمینان داده بودند که مرغ خوب تخم می گذارد و حیوان بی سر و صدایست و هیچوقت جرات نمی کند با قد قدش محیط جدی کارخانه را بهم بزند ...
نظر دیگران //= $contentName ?>
بامزه بود...