کتاب عشق طلایی نوشته جناب آقای علی مرسلی منتشر شده در نشر متخصصان می باشد. هدف من از نوشتن این کتاب اینه که کسانی که عشقرو لمس میکنن و احترام براش قائلن و واقعا عاشقن پس جایی برای حماقت وجود نداره چون منطق نداره، تو پس چطور عاشقی هستی میان درک فهم در عشق دنیایی فاصلهاس اگر نداشته باشی پس برات یک هوسه و اگر درک و فهمیده باشی عشقرو باید محکم بغلش کنی محبت کنی نوازش کنی و مهمترین عمل احترامه که باعث استوار بودن زندگی خواهد بود و بعد از تمام سختیها یا خوشیها متوجه میشی در عشق داری قد میکشی و بیشتر میفهمی و لذتت بینهایت خواهد بود و در آخر مسیر طرقی در عشق فقط پایبندبودن به باورهای ما در زندگی هست که دو طرف با هم عهد بستند به انجام این مسیر زیبا بدون هیچ بهانهای یا کموکاستی، امیدوارم هرشخص عزیزی که این کتاب رو میخونه لذت و بهره کافی رو ازش ببره.
عشق طلایی فراتر از یک داستان عاشقانهست؛ این کتاب سفریه به دل احساسات انسانی و روایتی از انتخابها، باورها و ارادهای که میتونه زندگیو دگرگون کنه. اگر به داستانهایی که از زندگی واقعی الهام گرفتن علاقه دارین، این کتاب شما را جذب و شیفته خود خواهد کرد.
هوا خیلی سرد بود. سالها و روزها میگذشت و ما زندگی خوبی داشتیم. پدر مردی زحمتکش و مادرم یک عاشق واقعی بود برای زندگی خانواده فقیری بودیم اما خوشحال همان طور که زندگیمان با کمی و خوبی و بدی میگذشت پدر به خاطر کار طاقت فرسایی که داشت دچار بیماری سختی شد و بعد از مدتی با وجود پرستاری شبانه روزی مادر پدر نتوانست دوام بیاورد و جان سپرد. بعد از خاک سپاری پدر در قبرستان جرالدید مادر مثل قبل خوشحال نبود و روزبه روز شکسته تر میشد نبود پدر کام زندگی شیرینی را که داشتیم لحظه به لحظه تلخ تر میکرد. روز و شب مثل قاب عکسی که بر روی دیوار کنار پنجره نمایان میشد طلوع و غرویش سلام و خدا حافظی میکرد. زمستان سختی بود برایمان؛ حتی دیگر یک سنت باقی نمانده بود تا هیزمی برای جان بی جانمان تهیه کنیم مادر از روی صندلی که پدر همیشه برای رفع خستگی بر روی آن مینشست بلند شد و با آن لحن عجیب و جدیدش گفت: من می روم به مزرعه کارفرما تا ببینم خدمتکار تازه نمیخواهند تا بر میگردم خواست به آتیش اجاق باشه خاموش نشه.