کتاب روایت شمشادها، مجموعه خاطرات فرماندهان و رزمندگان جبهه مقابله با جریانهای ضدانقلاب در جنگلهای شمال به قلم و پژوهش احمد وسکره از سوی موسسه چاپ و انتشارات دانشگاه جامع امام حسین (ع) به چاپ رسیده است.
سال های آغازین دهه ۶۰ و در شرایطی که انقلاب نوپای اسلامی در رویارویی تمام عیار با جبهه جهانی کفر آزمونی سخت را در مناطق جنوبی کشور پشت سر میگذاشت و از دیگر سو جریانهای ضد انقلاب نیز مرزهای غربی کشور را عرصه جولان خویش قرار داده بودند، جنگلهای شمال تحرکاتی را به خود دید که برخی از تحلیلگران حوزههای استراتژیک از آن به عنوان جبهه سوم یاد میکنند. جبههای که توانست بخشی از ظرفیتهای فکری و توان عملیاتی نظام را در آن دوره زمانی به خود معطوف سازد. همداستانی و ائتلاف تاکتیکی گروهکهای معاند نظام موضوع دیگری بود که بر شدت و گستره اثر این چالش ضدامنیتی افزود؛ به گونهای که در کوتاهزمانی خود را در اندازههای یک بحران سیاسی امنیتی مطرح ساخت. واکنشهای خودجوش جزیرهای و نه چندان سازمان یافته سپاه پاسداران کمیته انقلاب و ژاندارمری در ماههای نخست شکلگیری این بحران، بهرغم همه تلاشهای انجام شده نتوانست آنگونه که باید، به عنوان یک عامل بازدارنده در برابر این تحرکات رو به تزاید اثرگذار باشد؛ از اینرو قرارگاه تاکتیکی حضرت ابوالفضل (ع) راهاندازی شد.
به موازات کارکردهای مؤثر قرارگاه در هدایت اطلاعاتی و عملیاتی، مشارکت مسئولانه و همهجانبه مردم موجب گردید تا نظام اسلامی از این کارزار صعب و نفسگیر به سلامت عبور کرده و امروزه از آن رخداد به عنوان یک حماسه ماندگار در حافظه تاریخی ایرانیان یاد شود. کتاب روایت شمشادها، روایتگر گوشهای از حماسهها و خاطرات فرماندهان و رزمندگان جبهه مقابله با جریانهای ضدانقلاب در درگیریهای شهری و جنگلهای شمال میباشد.
حسن امام علی از بچههایی بود که روی مسائل شرعی، پایبندی زیای داشت. در آغاز تحرکات منافقین، زمانی که خانههای تیمی، شناسایی میشدند و باید برای دستگیری اقدام میکردیم، بعد از ورود به این خانهها با تعدادی از زنان عضو سازمان روبهرو میشدیم که بیحجاب بودند و روسری و لباس مناسب به تن نداشتند.
وقتی بچهها با این شرایط مواجه میشدند، سرشان را پایین میانداختند و یا نگاهشان را برمیگرداندند تا چشمشان به گناه آلوده نشود. مواردی پیش آمده بود که آنها از این وضعیت، سوءاستفاده میکردند و خیلی سریع، خودشان را به نارنجک یا اسلحه میرساندند و بچهها را هدف قرار میدادند که در دو مورد به شهادت نیروهای ما منجر شد.
بعد از این واقعه، حسن، خدمت حاج آقا روحانی رسید و این موضوع را برای ایشان شرح داد تا کسب تکلیف کند. آقای روحانی فرمودند: «اگر بعد از این چند تجربه، به این موضوع رسیدید که اینها فریب است.
از این به بعد، به این فریبها توجه نکنید، اگر چادری دم دستتان است، روی سر آنها بگذارید و اگر نیست و احتمال میدهید که سلاح یا نارنجکی را مخفی کرده باشند، یا قصد دارند از قرصهای سیانور استفاده کنند، به این مسئله توجه نکنید و با هر شکلی که هستند، بروید و دست آن ها را بگیرید. به خاطر حفظ جانتان، شما دیگر برای آن ها محرم هستید؛ به این دید بروید و عملیات را انجام بدهید و نگذارید آنها بر شما توفیق پیدا کنند..»