کتاب داستان گلها نوشته ابراهیم موسیپور بشلی است و در انتشارات کاگو به چاپ رسیده است. آن اوایل من هم فکر میکردم گلها حرف نمیزنند؛ نه با ما، نه بین خودشان. ولی با دقت بیشتر دیدم که نه تنها هیچکسی بلکه هیچ چیزی توی این جهان نیست که حرفی برای گفتن نداشته باشد. در واقع جهان ما پر است از صداهای بسیار، ولی چیزی که واقعاً کم است، شنونده است.
اما خوشبختانه شنیدن این صداها خیلی هم کار سختی نیست. در ادبیات ملتهای مختلف خیلی از آدمها که برای شنیدن وقت بیشتری داشتهاند، چیزهایی از آنچه شنیدهاند، نوشتهاند و من هم اینجا در این سه داستان کوتاه چیزهایی را برای بچهها نوشتهام که از گفتوگوهای پیازهای سنبل یا گلهای سرخ و نرگسها یا گلهای حسرت دستگیرم شده است. شما هم اگر فرصت کردید با دقت گوش کنید؛ جهان پر از صداست.
زیر زمین تاریک تاریک بود. پیازهای گل سنبل کنار هم خوابیده بودند و منتظر بودند که با نزدیک شدن بهار باز از دل خاک بیرون بیایند و گل بدهند و مهمان سفرههای هفتسین نوروز بشوند.