داستان حاضر ماجرای پسر جوانی به نام «محمّد» است. او فوق لیسانس زیست شناسی دارد و بیکار است. در طیّ معرّفی خانمی به ظاهر خیرخواه برای مصاحبه به شرکتی می رود. آنها در ازای گرفتن چکی، او را استخدام میکنند. امّا کلاه برداری آن ها خیلی زود آشکار شده و محمّد درگیر مشکلات فراوانی میشود.
...با عصبانیت و حرص هر چه زور و بازو داشتم به قوطی خالی که بی آزار کنار خیابان افتاده بود لگد میزدم و صدای تق تق آن هر چند ثانیه به گوشمی رسید خیلی ناراحت و افسرده بودم و وقتی به در خانه رسیدم آهی از ته دل کشیدم و برای باز کردن در فس فس می کردم وانگارکلید هم ته جیبم چسبیده بود و قصد بیرون آمدن نداشت ! نمیدانم شاید تو این حال خراب باید منت کلید را هم بکشم واقعاً نمیدانستم باید گریه کنم یا بخندم !...
کنگره :
PIR7953 /م73ت2 1392
دیویی :
8فا3/62
شابک :
978-600-93224-0-4