کتاب بیدارم کن که براساس ماجرای سفر حضرت رضا علیهالسلام از مدینه به مرو و اتفاقات پیرامون آن نوشته شده است، به قلم فریبا کلهر است.
وقتی مأمون تصمیم گرفت امام را از مدینه به مرو ببرد، گروهی از اشخاص نظامی را مأمور این کار کرد. سردسته این افراد فردی خشن به اسم عیسی جلودی بود که وفاداریاش به خاندان بنیعباس ثابت شده بود. در کاروانی که از مرو به مدینه میرفت، مرد دیگری هم بود که اگر چه نظامی بود، اما مأمون او را به عنوان نویسنده، همراه کاروان عیسی جلودی به مدینه فرستاد تا سفرنامهای نوشته و هرچه از رفتار و کردار امام و اتفاقات میان راه میبیند و میشنود، یادداشت کند. این مرد رجاء نام داشت. سفر امام رضا علیهالسلام چهار ماه طول کشید، اما متأسفانه جزئیات زیادی از این سفرنامه منتشر نشد، مامون طماعتر از آن بود که با منتشر کردن آن، حکومت و موقعیت خود را به خطر بیاندازد...
بخش اول کتاب بیدارم کن از زبان رجا و بخش دوم از زبان اباصلت نقل میشود. نویسنده برای نگارش این کتاب از منابعی همچون عیون اخبارالرضا(ع)، منتهی الآمال، اخبارالطویل، جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا(ع) از مدینه تا مرو، زندگی سیاسی هشتمین امام (ع)، الکافی و ... استفاده کرده است.
در خانه باز میشود و مردی سفیدپوش بیرون میآید و میگوید: «بله، من تو را خوب میشناسم عیسی جلودی!»
عیسی جلودی از اسب پیاده میشود. علیبنموسیالرضا همانطور جلوی خانهاش ایستاده است، پسر ششهفتسالهای از در بیرون میآید و کنارش میایستد. چه شباهتی به هم دارند! علیبنموسیالرضا دستش را روی موهای سیاه پسر میگذارد. سفیدی دستی که روی سیاهی موهای پسر نشسته، چشمگیر است و من حتم دارم که حتی چشمان جلودی هم آن را میبیند. جلودی به پسر نگاه می کند و به ابوالحسنالرضا میگوید: «آخرین بار که همدیگر را دیدیم، شما این پسر را نداشتید.»
ابوالحسنالرضا دستش را روی نرمی موهای پسرش میکشد و میگوید: «با من کاری داشی عیسی جلودی؟!»
عیسی جلودی از توی خورجینش نامهای بیرون میآورد و به او میدهد و میگوید: «نامه از طرف خلیفه است.»
ابوالحسنالرضا میگوید: «قبل از این هم، میان من و خلیفه نامههایی ردوبدل شده بود. در آن نامهها گفتهام که به خراسان نمیآیم.»