کتابی که در دست دارید، تلخیصی است از رمان برجسته سفرهای گالیور که به اهتمام محسن سلیمانی ترجمه و در نشر امیرکبیر منتشر شده است.
سفرهای گالیوِر (Gulliver's Travels)، با عنوان کاملِ سفرهایی به برخی ممالک دورافتادهٔ جهان در چهار بخش، از زبان لموئل گالیور، نخست در نقش پزشک کشتی و سپس بهعنوان ناخدا، داستانی تخیلی نوشتهٔ جاناتان سوییفت به زبان انگلیسی است. این کتاب یکی از آثار ماندگار و کلاسیک ادبیات انگلیسی است. کتاب از زمان نخستین چاپ آن بسیار محبوب شد و همچنان هم به صورتهای مختلف چاپ میشود. همچنین اقتباسهای فراوانی از روی آن بهصورت کمیک استریپ، انیمیشن، فیلم، مجموعهٔ تلویزیونی و امثال آن شده است.
داستان سفرهای گالیوِر بهصورت سفرنامهٔ دریانوردی به نام ناخدا لموئل گالیور و از زبان خود وی بیان میشود. نسخههای مختلف، تفاوتهای چندی با هم دارند، اما همهٔ نسخهها در مواردی مشترک هستند که بنیان نسخههای امروزی اثر هستند. کتاب بهشیوهٔ کتابهای آن روزگار با شرح مختصری از زندگی شخصیت و معرفی او آغاز میشود و با شرح سفرهای او ادامه مییابد.
در یکی از سفرها، کشتی توفانزدهٔ گالیور میشکند و امواج او را به ساحل میبرند. گالیور بیهوش میشود و وقتی به هوش میآید خود را اسیر مردمی کوچک (با متوسط قامتی حدود ۱۵ سانتیمتر) که ساکن لیلیپوت هستند، مییابد. او مدتی در سرزمین لیلیپوت میمانَد. لیلیپوتیها سالهاست بر سرِ شکستن تخممرغ از سر یا ته با یکی از کشورهای همسایه اختلاف و جنگ دارند. پادشاه لیلیپوتیها تصمیم میگیرد در جنگی با کمک گالیور مملکت همسایه را شکست بدهد، و چون گالیور مخالفت میکند، پادشاه دستور کور کردن او را میدهد. گالیور میگریزد و خود را به مملکت همسایه میرساند و با کمک این مردم کشتیای میسازد و از راه دریا فرار میکند.
همانطور که وحشتزده و حیران دراز کشیده بودم، حس کردم چیزی روی پای چپم حرکت میکند. موجودی زنده از بدنم بالا و به طرف سینهام آمد و بعد نزدیک چانهام ایستاد. فکر کردم حشره بزرگی است و با نگرانی تا آنجا که میتوانستم پایین را نگاه کردم تا ببینم چیست. کمی بعد چشمم به آدم کوچولویی افتاد که قدش به شش بند انگشت نمیرسید.
آدم کوچولو در حالی که نیزه و کمانی در دست و تیردانی بر پشت داشت، قدم رو از سینهام بالا میآمد. چیزی را که میدیدم، باورم نمیشد، اما پشت سر او تقریباً چهل آدم کوچولوی دیگر نیز بودند و همگی طوری قدم رو از بدنم بالا میآمدند که گویی در میدان نبرد هستند.