کتاب زندگینامه برده فراری، اثر استبان منتخو با ترجمه بهمن فرزانه؛ به روایت مسائل اجتماعی، هرج و مرج محیط زاغهها و زندگی مجردی دوران فرار بردهای به نام استبان میپردازد.
هرگز اولین مرتبهای را که سعی کردم فرار کنم فراموش نمیکنم. آن مرتبه موفق به فرار نشدم و از ترس اینکه مبادا مرا به کند و زنجیر بکشند، تا چند سال دیگر همان طور برده باقی ماندم. ولی به هر حال روحیۀ فرار همیشه در من وجود داشته و دارد.
نقشههای خود را از ترس اینکه فاش بشوند به کسی نمیگفتم و در دل خود نگاه میداشتم. فکر فرار مدام در مغزم میچرخید و لحظهای مرا آرام نمیگذاشت. هیچ چیز مرا زا این فکر سمج خلاص نمیکرد و گاهی باعث شکنجۀ روحی من بود. سیاهپوستان پیر و زنها اصلا و ابدا به فکر فرار نبودند. فقط چند تا از آنها فرار کرده بودند.
همه از جنگل وحشت داشتند. میگفتند اگر کسی فرار کند دیر یا زود او را دستگیر خواهند کرد. ولی من بیش از سایرین در فکر فرار بودم. مدام در فکر جنگل بودم از کارکردن در مزارع نفرت داشتم چون همه چیز به دستور ارباب انجام میگرفت.