کتاب روباه، اثر آلن راداسکی با ترجمه کرامتالله صادقیپور؛ با روایت چندین واقعه غمانگیز، باورداشتها، اعتقادات، سنن و شیوه زندگی سلتهای نیمه دوم قرن یکم میلادی را بیان میکند. سلتها قبایلی سبع و جنگجو بودند که از سده ششم قبل از میلاد از اروپای غربی به بریتانیا مهاجرت کردند و پیوسته با دیگر قبایل و حتی بین خودشان در جنگ و ستیز بودند.
آنها در بریتانیا مذهب چند خدایی (دروئیدیسم) را پذیرفتند. دروئید در زبان سلتی به معنی پیشگو و جادوگر است. سلتها در مناطقی مانند استون هنج با خواندن سرودهایی انسانها را قربانی میکردهاند که دروئیدها در این گونه مراسم نقش عمدهای داشتهاند.
فصل اول: جانا نوامبر، 82 سال بعد از میلاد مسیح
من گاه مردنم را خود انتخاب میکنم
و هنگام مردن، افکارم متوجه لاورن - روباه - خواهد بود ؛ مردی که زندگی کردن، صحبت کردن با خدایان و عشق ورزیدن را به من آموخت. ما شکست خوردیم و نتوانستیم آینده را تغییر دهیم و اکنون من از الهه موریگنا درخواست میکنم که اجازه دهد دخترم سفر امنی داشته باشد. عمر من فقط به اندازهای است که بتوانم یک سفر رؤیای دیگر داشته باشم تا داستانمان را نقل کنم.
پس از آن خواهم مرد.
ماه اکتبر، 72 سال بعد از میلاد مسیح
دود شاخ و برگ پوسیده درختان، اتاق را تاریک کرده بود و نور آتش میکوشید سلاحهای پشت سر رئیس قبیلهمان، دایی بیتان را بدرخشاند. برای آنکه مجبور نباشم به دایی بیتان نگاه کنم به سلاحها چشم دوختم. سلاحها عبارت بودند از یک سپر برنزی، دو نیزه و دو شمشیر، یکی کوتاه یکی بلند که به دیوار تکیهشان داده بودند.
غلاف شمشیرها نشانگر برداشت آهنگر قبیلهمان از حیوانات، درختان و پیچراههای زندگی بود. اگر زیرچشمی فقط به سمت راست نگاه میکردم، خرس، علامت نام دایی بیتان، انگار که زنده باشد شانهها را بالا انداخته بود. وقتی دایی خلق و خویی بهتر از امروز داشت، اجازه میداد به سلاحها دست بزنم. آرزو کردم با پسرداییام کار میکردم تا خالق این گونه هنرها باشم.. .