دو قرن پس از اجرای اپرای گدایان اثر جانگی، برشت با دست یافتن به ترجمه آلمانی این اثر اپرای دوپولی را آفرید که با اقبال فراوان روبرو شد. سپس رمان دوپولی را بر اساس همین اپرا به رشته تحریر در آورد.
تمام شخصیتهای اپرای جانگی - پلیپیچام ،مکھیث، جنی - در اینجا هم نقش خود را ایفا میکنند، اما زمان داستان در حدود سال ۱۹۰۰ است و انگلستان درگیر جنگ با بوئرهاست. در داخل هم جنگ دیگری به خاطر کسب سود بیشتر برپاست. لندن از شدت رقابت سرمایهداران و دلالان در تب و تاب است. اینان با تمام قوا میکوشند تا از خوان گسترده جنگ سهم بیشتری به چنگ بیاورند؛ در این راه از هیچگونه تبهکاری روگردان نیستند و بسان درندگان گلوی یکدیگر را میدرند.
در این میان چیزی که مطرح نیست، جان صدها سرباز است که سوار بر کشتیهای فرسوده عازم جبهه میشوند، اما قبل از رسیدن به مقصد طعمه امواج دریا میگردند.ولی عاملین جنایت یعنی تهیهکنندگان کشتیهای فرسوده از هرگونه تعرض و مجازاتی مصون میمانند و حتی از اینکه توانستهاند، لیرهای را که خداوند به آنان عطا کرده است، افزایش دهند، مورد تأیید و تشویق کلیسا قرار میگیرند.
رمان دوپولی هجای قوی و برندهای است علیه نظامی که چنین درندگانی را در دامان خود میپرورد و چنین تباهیهایی به بار میآورد. علیه کلیه کسانی که تمام ارزشهای انسانی را با پول میسنجد و جز کسب پول هدف دیگری در زندگی ندارند.
صبح یک روز برفراز یکی از پلهای تایمز ایستاده بود. دو روز بود که درست و حسابی چیزی نخورده بود، چون با اونیفورم نظامی در میخانهها به مردم مراجعه میکرد، تنها مشروب دریافت میداشت، نه غذا. بدون اونیفورم حتی مشروب هم به او نمیدادند؛ به همین دلیل بود که او اونیفورمش را میپوشید.
آن روز صبح باز لباس معمولیاش را که زمانی به عنوان صاحب میخانه میپوشید، در برداشت. زیرا میخواست گدایی بکند و شرم داشت، از این شرمنده نبود که گلولهای به پایش خورده بود یا میخانهای خریده بود که منفعتی نداشت، بلکه از این شرمنده بود که از اشخاص کاملاً غریبه پول گدایی میکرد. به عقیده او هیچکس چیزی به او بدهکار نبود.