کتاب مرگ قسطی، با قلم لویی فردینان سلین و با ترجمه مهدی سحابی به رشته تحریر در آمده و در نشر مرکز منتشر شده و در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است. این کتاب به روایت پزشکی «تنها و خسته و آشفته به نام فردینان» می پردازد، شخصیتی که مریض های بی پول را در شهر پاریس فرانسه درمان میکند.
مرگ قسطی کتاب دوم فردینان است و اولین کتاب خویش، با عنوان «سفر به انتهای شب» را در سن سی و هشت سالگی به چاپ رساند و اساتید ادبیات فرانسه را با حیرت مواجه ساخت.
این کتاب با جمله هایی نظیر {دوباره تنها شدیم. چقدر همه چیز کند و سنگین و غمناک است... بزودی پیر می شوم و ...} آغاز می شود و به روایت پزشکی «تنها و خسته و آشفته به نام فردینان» می پردازد، شخصیتی که مریض های بی پول را در شهر پاریس فرانسه درمان می کند که مشخصا پولی بابت معالجه دریافت نمی کند و فقط از حضور وی بهره میگیرند، این رمان به طور دنباله دار نوشته نشده و گاها به دور دستهای پشت سر گذاشته بر میگردد و گاهی هم چاشنی خیال دارد.
مطالعه این کتاب هیجان انگیز «تجربهای شیرین» و «فراموش نشدنی و منحصر به فرد» برای خوانندگان خواهد بود.
لویی فردینان دِتوش که «سلین» نام مستعار اوست، در سال ۱۸۹۴ در کوربه ووا، حومه توده نشین پاریس به دنیا آمد. پدرش کارمند ساده یک دفتر بیمه و مادرش خرازی فروش بود و خود او هم، تا پیش از پایان تحصیلات پزشکی انواع حرفه های آزاد را برای امرار معاش پیشه کرد، گو این که بعد هم، با همه شهرت نویسندگی اش، تا آخر عمر از حرفه پزشکی دست نکشید. اولین کتاب سلین سفر به انتهای شب (۱۹۳۲) درجا با اقبالی عظیم روبه رو شد و او را به عنوان نویسنده ای نوآور با زبانی کاملا تازه مطرح کرد. کتاب دوم او مرگ قسطی (۱۹۳۶) بود.
خرید کتاب مرگ قسطی سلین در فراکتاب فراهم شده است.
کتاب مرگ قسطی لویی فردینان را می شود در دو فصل تجزیه کرد، در فصل اول درباره پزشکی به نام فردینان است که در پست ترین منطقه شهر کار می کند، که نخست با مردن «سرایدار پیرش» آغاز می شود.
در دومین فصل هم از «قرن بیستم» و کودکی فردینان آغاز می شود، با پدری که ترس از بی کاری دارد و مادری که با وجود لنگی پا مغازه ای را می چرخاند.
در این حیث فردینان که بچه ای نا خواسته از طرف «خانوده» است، باعث می شود که پدرش او را عامل تمام نا به سامانی ها بداند و زندگی را برایش سخت تر از قبل کند و از کودکی با احساس پوچی بزرگ شود.
رفوگرمان زیر نور چراغ نفتی کار می کرد. این طوری خودش را دود می داد، چشم های خودش را خراب می کرد. مادرم مدام اصرار می کرد که خانه شان گاز بکشند. موقع رفتن باز پافشاری می کرد که «آخر گاز لازم است!» با تعمیر و رفوی توری های «میان دو»ی ریز ریز، که دست کمی از تار عنکبوت ندارد، واقعاً هم چشم های خودش را داغان می کرد. این که مادرم ازش ایراد می گرفت فقط به خاطر منافع خودش نبود، به خاطر دوستی هم بود. من که کلبه خانم هروند را هیچ وقت غیر از شب ندیدم.
هر بار می گفت: «سپتامبر گازمان را می کشند.» دروغ می گفت. برای این که زیاد پافشاری نکنیم... با همه عیب هاش مادرم به اش خیلی علاقه داشت. وحشت مادرم از زن های دزد بود. اما خانم هروند در امانت همتا نداشت. حتی یک سانتیم هم سوء استفاده نمی کرد. در حالی که، با همه نداریش، چه گنج هایی که به دستش نسپردیم! پیرهن تمام دانتل و نیزی ردایی که دیگر توی موزه ها هم نیست! مادرم بعدها به طور خصوصی هم که درباره اش حرف می زد هنوز یک حالی می شد. اشک توی چشم هاش حلقه می زد: «واقعاً فرشته بود این زن! حیف که قولش قول نبود. یک بار نشد که کاری را سر ساعت تحویلم بدهد!...» فرشته قبل از این که گازشان را بکشند مرد، از خستگی، در اثر سرماخوردگی، اما حتماً از این غصه هم که شوهرش خانم باز بود... سر زا رفت... تدفینش را خوب یادم است. در «پتیت ایوری» بود. فقط ما سه نفر بودیم، پدر مادرم و من، حتی شوهره هم نیامد! مرد خوش قیافه ای بود، دارو ندارش را صرف مشروب کرده بود. سال های سال توی پیاله فروشی نبش خیابان «گایون» بود. دست کم تا ده سال بعد هر بار که از آن جا رد می شدیم می دیدیمش. بعدغیبش زد.
از خانه کارگرمان که بیرون می آمدیم هنوز کارهامان تمام نشده بود. در ایستگاه «اوسترلیتز» یک دوی دیگر داشتیم و بعد یک امنیبوس سواری تا «باستی». کارگاه وورتزم ها، که منبت کار بودند، طرف های سیرک زمستانی بود، یک خانواده پر جمعیت آلزاسی بودند. همه مبل و صندلی و میزهای کوچک منحنی و کنسول هامان را وورتزم «به سبک قدیم» تزیین می کرد. از بیست سال پیش این کاری بود که برای مادر بزرگ و بعد برای خیلی های دیگر کرده بود. منبت دوام ندارد، بحثی است که همیشه بوده. وورتزم هم هنرمندی بود، کارگری که لنگه نداشت. همه خانواده ش لای خاک اره ها زندگی می کردند، زنش، خاله اش، یک برادرزن، دو دختر خاله و چهار تا بچه. او هم هیچ وقت کارش را به موقع تحویل نمی داد. اعتیاد او ماهیگیری بود. اغلب به جای این که روی سفارش ها کار کند یک هفته تمام می رفت کانال «سن مارتن». مادرم از عصبانیت خون به چهره می آورد. وورتزم توی روش وا می ایستاد. اما بعد عذرخواهی می کرد. آن وقت همه خانواده باهم می زدند زیر گریه، گریه نه نفر در مقابل ما که دو نفر بیشتر نبودیم. «دلوِ سوراخ» بودند، آن قدر اجاره ندادند که بالاخره بیرونشان کردند و مجبور شدند به یک زاغه لای بوته های کنار خیابان «کولنکور» پناه ببرند.
خرید کتاب مرگ قسطی به صورت نسخه ی چاپی از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب فراهم است. پس از خرید، کتاب برای شما ارسال خواهد شد تا از خواندن آن لذت ببرید.
مشخصات کتاب مرگ قسطی در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | نشر مرکز |
نویسنده: | لویی فردینان سلین |
مترجم: | مهدی سحابی |
تعداد صفحه: | 724 |
موضوع: | داستان خارجی |
قالب: | چاپی |