کتاب هنرپیشه کیست؟، اثر دنی دیدرو با ترجمه احمد سمیعی؛ دو نظریه را مطرح میکند و در طول اثر دربارهی همین دو نظریه بحث و گفت وگو نموده و شواهدی برای اثبات هر یک آورده است.
اولین نظریه این است که هر هنرمندی اعم از نقاش و نویسنده و هنرپیشه و نمایشنامهنویس و... هرگز نباید تقلید صرف از طبیعت کند. بلکه باید در آنچه که در طبیعت وجود دارد دخل و تصرفاتی انجام داده، و آن را براساس الگوی مناسب و ایدئال تغییر شکل داده و بعضی از خطوط آن را برجسته کرده و مبالغهآمیز نماید تا یک اثر هنری و یک شاهکار طرازنوین به وجود آورد، مسئله دیگری که مطرح میشود، نظریهای است که در زمان دیدرو «نویسنده» بسیار تازگی دارد و کاملا مخالف عقیدهی قدماست.
وی معتقد است که به عکس بهترین هنرپیشه کسی است که بدون آنکه کمترین احساس واقعی را نسبت به حالات نقشش داشته باشد آن را به بهترین نحوی ایفا کند - او میگوید هنرپیشهی نابغه نمونه و الگوهایی از حالات و احساسات مختلف از طبیعت و از کار بهترین هنرپیشههای دیگر برمیگیزند، آنها را در ذهن خویش با بهترین و کاملترین حالات ممکن بازسازی میکند و در پایان از این نقش متکامل آنقدر تقلید میکند تا بر آن تسلط کامل یابد، یعنی او احساسات گوناگون را به شدیدترین حالات ممکن القا میکند بدون آنکه خود کوچکترین تأثیری از آنها گرفته باشد.
با علم به اینکه حساسیت، به راستی همدم درد و ناتوانی است، میخواهم بدانم آیا موجودی دلپذیر و شیرین، ناتوان و حساس، شایستگی آن دارد که خونسردی لئونتین، هیجانهای غیرتمندانۀ ارمیون، خشمهای جنونآسای کامیل، مهرمادری مروپ، هذیان و پشیمانیهای فدر، غرور خودکامۀ آگریپین، خون آشامی کلی تمنستر را درک و بیان کند؟ آن به که نازکدلِ همیشه گریان خویش را به دست چند نقشی از نقشهای سوگوارانه سپارید و هرگز از آنها جدایش مسازید.
سخن بر سر این است که حساس بودن چیزی دیگر و احساس کردن چیز دیگری است. آن کار دل است و این کار عقل. قضیه این است که آدمی به شدت احساس میکند منتها نمیتواند احساس خود را بیان کند. سخن بر سر این است که آدمی در تنهایی، در میان جمع، در کنار آتش، در حال خواندن و بازی کردن یا برای شنوندگانی چند، نمایش میدهد؛ لیکن چیزی که در تئاتر ارزش داشته باشد نمایش نمیدهد؛ سخن بر سر این است که در تئاتر، به یاری آنچه حساسیت، روح، مهر و عاطفه مینامند، آدمی حق یک یاد و بند از مطلب را نیکو ادا میکند و باقی را نه. نکته این است که بر سراسر جولانگاه یک نقش بزرگ چیره بودن و در آن سایه روشنها و شیرین و کم شهد را به جای خود نشاندن، در جاهای آرام و در جاهای آشفته و پرآشوب یکسان جلوه کردن، در اجزا گونهگون و در کل یگانه و همساز بودن و برای دکلاماسیون خویش اسلوب پابرجایی که تا مرز جبران طغیان قلمهای شاعر پیش رود، آفریدن، ثمرۀ کار مغزی آسوده، داوریی ژرفبینانه، ذوقی خوش، مطالعهای پرمشقت، تجربهای ممتد و حافظهای گرانجان و کمیاب است. نکته این است که قاعدۀ:.. .