کتاب مرشد و مارگریتا نوشته میخائیل بولگاکوف و ترجمه بهمن فرزانه میباشد و انتشارات امیرکبیر آن را به چاپ رسانده است.
رمان مرشد و مارگریتا با تلفیق دو بخش جدا از هم و در عین حال، در هم تنیده-یکی در اورشلیم باستان و دیگری در مسکوی معاصر-از صحنه های پرهیجان و پرتنشی چون طوفان های سهمگین و حمله ی خون آشام ها به صحنه های تاریکی تغییر مسیر می دهد: صحنه هایی مانند ملاقات عیسی با پیلاتس، قتل یهودا در شبی مهتابی و صحنه هایی حاکی از واقعیت مضحک و سیرک گونه ی مسکو. شخصیت های مرکزی کتاب-ولاند و همراهانش، گربه ای سیاه به نام بهیموث، شاعری به نام ایوان هوملس، پونتیوس پیلاتس، نویسنده ای که با نام مرشد شناخته می شود و همراه مشتاق او، مارگریتا-در دنیایی گرد هم آمده اند که فانتزی و واقعیت عریان را در هم می آمیزد و کلاژی هنرمندانه است از عجایب، کمدی سیاه و مسائل بی پایان اخلاقی.
در غروب یک روز گرم بهاری دو مرد در پارک برکه های پدرسالار گردش میکردند. اولی حدوداً چهل ساله و کت وشلواری خاکستری رنگ و تابستانی به تن داشت. نسبتاً قدکوتاه بود. موهای تیره و قیافهای سالم داشت، بالای سرش طاس بود. کلاه خود را در دست گرفته بود. چهره اش که به دقت ریش آن تراشیده شده بود، با عینکی بسیاربزرگ تزیین شده بود که قابی از جنس شاخ سیاه رنگ داشت. دیگری جوانکی بود چهارشانه، گیسوان خرمایی رنگی داشت که حلقه های آن آشفته و به هم ریخته بود و یک کلاه برهِ شطرنجی پشت سرش گذاشته بود. پیراهنی شطرنجی به تن داشت، شلوار سفیدش چروک بود و کفشی سیاه رنگ به پا داشت... .