کتاب ماجراهای هاکلبریفین رمانی اثر مارک تواین است که در سال ۱۸۸۴ برای نخستین بار چاپ شد. این کتاب در پی رمان «تام سایر» منتشر شد. نویسنده خود در ابتدای کتاب اشارهای در اینباره کرده است، به این معنی که هاکلبریفین خود را معرفی میکند و آغاز داستانش را انتهای داستان تام سایر قرار میدهد.
هاکلبریفین که کمی خواندن و نوشتن میداند، داستان را به قلم خود شرح میدهد. به عبارت دیگر مارک تواین کوشیده است که کتاب خود را با انشای فرضی او بنگارد. گاهی کلمات غلط به کار رفته، گاهی انشای عامیانه شده و گاهی هم جملات کتابی آورده شده است. خواننده نباید از این ناهماهنگی تعجب کند. گفتگوها تقریباً همه به سبک محاوره نوشته شده، ولی آنجا که داستان نقل میشود، چنان که گفته شد، هم سبک محاوره و هم سبک کتابی به کار رفته و نویسنده این کار را به عمد کرده است. مترجم هم کوشیده است عیناً همین کار را بکند. البته در این کار یکدستی سبک از بین میرود، ولی خواننده باید آن را به بیسوادی هاکلبریفین ببخشد. زبان مارک تواین در این کتاب با هاکلبریفین در امتداد رودخانه میسیسیپی سفر میکند و از میان شهرستانها و ایالتهای مختلف میگذرد و رنگ لهجههای محلی میگیرد. روشن است که در ترجمه نمیتوان لهجه مردم میسوری و میسیسیپی و آرکانزا را منعکس کرد و یا به جای آن لهجههای رشتی و اصفهانی و شیرازی گذارد. به ناچار ترجمه این کتاب بیش از سایر ترجمهها صدمه میبیند و مترجم متأسف است که خوانندهای که به زبان انگلیسی یا در واقع به لهجههای آمریکایی آشنا نیست، از لذت بردن از این شیرینکاری نویسنده محروم میشود.
کتاب ماجراهای هاکلبریفین از ۴۳ فصل تشکیل شده است. ماجرای داستان از آنجا آغاز میشود که هاکلبریفین خودش را به کسی که ممکن است خوانندگان آن را از قبل بشناسند معرفی میکند. خوانندگان متوجه میشوند که هاک از آخرین ماجرایی که با تام سایر دوگلاس و خواهرش داشته است، پول خوبی به جیب زده است. خانم واتسون، هاک را به خانهشان برده تا به او دین و آداب معاشرت بیاموزد. بهجای پیروی از محافظانش، هاک در شبی از خانه بیرون میزند تا به تام سایر بپیوندد و وانمود کنند که دزد دریایی هستند.
یک روز هاک متوجه میشود که پدرش پپ به شهر برگشته است. به خاطر سابقه خشونت و نوشیدن زیاد الکل، هاک نگران رفتار پدرش و میزان پولی است که او خرج میکند. او با وجود پدرش، به مدرسه رفتن ادامه میدهد اما ترسهای او زمانی واقعی میشود که پدرش او را میرباید و در طول رود میسیسیپی با یک کابین کوچک تا ساحل ایلینوی میبرد. با اینکه هاک از زندگی بدون مدرسه و دین راضی است، اما پدرش از او سوءاستفاده میکند. به همین دلیل او مرگ خود را جعل میکند و از میسیسیپی میگریزد...
صبح که شد میس واتسون خوب لباسهایم را ورانداز کرد، اما چیزی نگفت، فقط روغن و کثافت آنها را تمیز کرد، ولی این قدر دلگیر شده بود که دلم سوخت و با خود گفتم که بلکه تا مدتی مثل آدم رفتار کنم. بعد میس واتسون مرا کناری کشید و برایم دعا کرد، اما آن هم فایدهای نکرد. گفته بود که اگر هر روز دعا کنم، هر چه بخواهم به دستم میآید.
ولی اینطور نبود. امتحان کردم. یک دفعه یک ریسمان ماهیگیری به چنگم افتاد که قلاب نداشت. بدون قلاب که نمیشد ماهی گرفت، واسه قلاب سه چهار دفعه دعا کردم، ولی نمیدانم چطور شد که دعاها اثر نکرد. بالاخره یک روز به میس واتسون گفتم برایم دعا کند، بلکه اثر کند. اما او گفت که من احمقم. نگفت چرا من احمقم و من هم نتوانستم اصلاً ازش حرف در بیاورم.