کتاب حکومت صد روزه ناپلئون نتیجه چندین سال تحقیق و بررسی درباره وقایع عصر ناپلئون به خصوص صد روز آخر حکومت وی است که به وسیله مورخ و سیاستمدار معاصر فرانسوی دومینیک دوویلپن به رشته تحریر در آمده و با ترجمه سیدحامد رضیئی از سوی موسسه انتشارات امیرکبیر منتشر شده است.
در خواندن این کتاب تاریخی، به تئوریهای جنگی،مسائل بینالملل، خیانتها و دوستیهای زیادی بر میخوریم که علاوه بر محققان مطالعه آن برای خوانندگان عادی کتابهای تاریخی نیز خالی از لطف نیست. این کتاب شامل سه بخش است با عنوان «پرواز»، «دام» و «ایثار» که هر کدام، از فصلهای متعددی تشکیل شده است و در آنها گوشهای از زندگی سیاسی ناپلئون به تصویر کشیده میشود.
حکومت صد روزه ناپلئون به دومین دوره زمامداری ناپلئون اول امپراطور فرانسه اشاره دارد،که به شکل غیرمنتظرهای از تبعیدگاه خود بازگشت تا به اریکه قدرت در فرانسه تکیه بزند. این دوره شامل بازگشت فیروزمندانه ناپلئون به پاریس در روز ۲۰ مارس ۱۸۱۵ ، شکست دراماتیک او در نبرد واترلو به تاریخ ۱۸ ژوئن ، و بازگشت لویی هجدهم به قدرت در فرانسه در روز ۸ جولای میباشد که در مجموع دورهای ۱۱۰ روزه به شمار میرود. پس از شکست ابتدایی او در جنگ ائتلاف ششم (۱۸۱۳-۱۸۱۴)، ناپلئون مجبور شد که از تاج و تخت سلطنت فرانسه چشم بپوشد و به جزیره الب تبعید شد. او به مدت نه ماه در آنجا ماندگار شد، اما ناآرامی سیاسی در فرانسه و عدمتوافق بین قدرتهای بزرگ اروپا او را اغوا کرد تا برای کسب قدرت بخت خود را محک بزند.
در اول مارس ۱۸۱۵ ناپلئون به جنوب فرانسه پا گذاشت و تنها ۲۰ روز بعد وارد پاریس شد، تا دومین دوره زمامداری او رقم بخورد. متفقین بیدرنگ او را یاغی نامیدند و بر آن شدند تا بار دیگر او را از قدرت کنار بزنند؛ ناپلئون در نبرد واترلو شکست خورد و چهار روز بعد سلطنت را تفویض کرد. خاندان بوربون در فرانسه دوباره به قدرت رسیدند، و ناپلئون بار دیگر تبعید شد، اینبار به جزیرهای دورافتاده در جنوب اقیانوس اطلس، جایی که او شش سال بعد درگذشت. این دوره صد روزه آخرین مرحله از جنگهای ناپلئونی (۱۸۰۳-۱۸۱۵) به شمار میرود.
در شب سیزدهم آوریل به وی خبر دادند که متحدین جزیره الب را برای حکومت وی در نظر گرفتهاند و در آن لحظهای که شنید کنت آرتوا وارد پاریس شد، سخت اندوهگین گردید. همانطور که در مراسم تاجگذاری خود تاج بر سرش گذاشت، در این شب اندوهگین با دو دست جام زهر به لبانش نزدیک کرد و آن را سرکشید. به کولنکور گفت: «دیگر نمیتوانم زندگی را تحمل کنم.» زهر اثر کرده بود، در تب میسوخت، استفراغهای وحشتناک تعادل جسمانیاش را به هم زد.
به دوک دو ونسانس تکیه داده بود. شیشه کوچک محتوای زهر را بعد از نبرد روسیه بر گردن آویخته بود، ولی با گذشت زمان زهر اثرش را از دست داده و کارگر نیفتاد. جز تسلیم چارهای نداشت، لذا خودش را برای حرکت به سوی تبعیدگاه آماده کرد و گفت: «حال که مرگ از من روی گردان است و نمیخواهد در بستر به سراغم بیاید، به زندگی ادامه میدهم. بعد از این حوادث شهامت و دل و جرئت زندگی کردن برایم وجود خواهد داشت. تاریخ دلیرمردان را به رشته تحریر در خواهم آورد. باید مقاومت کنم.»