کتاب قلعه حیوانات، اثر جورج اورول با ترجمه امیر امیرشاهی؛ با روشی نمادین به تحلیل مسئله و مشکلات «سیاسی - اجتماعی» پرداخته و به روایت حیوانهایی میپردازد که برای رهایی از ستم آدمها دست به آشوب و به نوعی انقلاب میزنند. قصه از مزرعهای به نام «مانر» و با سرگروهی خوکی به نام میجر شروع میشود.
آقای جونز، مالک مزرعۀ مَنر، به اندازهای مست بود که شب وقتی در مرغدانی را قفل کرد، از یاد برد که منفذ بالای آن را هم ببندد. تلوتلوخوران با حلقۀ نور فانوسش که رقصکنان تاب میخورد، سراسر حیاط را پیمود، کفشش را پشت در از پا بیرون انداخت و آخرین گیلاس آبجو را از بشکۀ آبدارخانه پر کرد و افتان و خیزان به سمت اتاق خواب که خانم جونز در آنجا در حال خروپف بود رفت.
به محض خاموش شدن چراغ اتاق خواب، جنبو جوشی در مزرعه افتاد. در روز، دهان به دهان گشته بود که میجر پیر، خوکِ نرِ برندۀ جایزۀ نمایشگاه حیوانات، شب گذشته خواب عجیبی دیده است و میخواهد آن را برای سایر حیوانات نقل کند. مقرر شده بود به محض اینکه خطرِ وجود آقای جونز در میان نباشد، همگی در انبار بزرگ تجمع کنند. میجر پیر (همیشه او را به این نام صدا میکردند؛ گر چه به اسم زیبای ویلینگدن در نمایشگاه شرکت کرده بود) آنقدر در مزرعه مورد احترام بود که همه حاضر بودند ساعتی از خواب خود را وقف شنیدن حرفهای او کنند.. .