کتاب جاناتان مرغدریایی، اثر ریچارد باخ با ترجمهی هرمز ریاحی و فرشته مولوی؛ به روایت مرغدریایی به نام «جاناتان» میپردازد که علاقهی زیادی به پرواز دارد اما نه مثل باقی مرغدریاییها! این اثر در رابطه با موضوعاتی نظیر؛ «رهایی، پرواز و دل کندن از عادات و تلاش برای ساختن جهانی بهتر» پرداخته است.
صبح بود و آفتاب عالمتاب بر خُردَک موجهای آرامش دریا گرد طلا میپاشید. در یک کیلومتری ساحل، قایقی ماهیگیری بر آب جا خوش کرده و تکههای ماهی و طعمه را دوروبر خود پخش کرده بود. هوای خوردن صبحانه در گلۀ مرغاندریایی شوری برانگیخته بود. هزاران مرغدریایی بر سر تکههای غذا، به این سو و آن سو میپریدند و ستیز میکردند. روز پُرهیاهوی دیگری پا دراز میکرد.
جاناتان مرغدریایی در خلوت دوری از ساحل و قایق، سرگرم پرواز بود. در بلندای 300 متری پاهای پرهدارش را پایین آورد و نوکش را بالا برد و برای چرخ زدن به بالهایش قوس رنجآوری داد. این قوس به این معنا بود که آرام به پرواز درآید، و اینک چنان آرام میپرید که باد در صورتش نجوا میکرد و اقیانوس در آن پایین آرام مینمود. از بسیاری تمرکز حواس چشمهایش را تنگ و نفس را در سینهاش حبس کرد، نیرویش را جمع کرد و اندکی... قوس... فراختر شد... همخوانی بالهایش در هم ریخت و از چرخیدن بازماند و فروافتاد.. .