امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
58,500
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب مغناطیس سیاه

آیا تا به حال به این سؤال فکر کرده‌اید که حقیقت کجاست؟ چگونه می‌توان آن را جست و اصلاً یافتن آن در زندگی اهمیتی دارد یا نه؟ یا این سؤال که آیا چرخ‌دنده‌های جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم با حقیقت می‌چرخد یا با ضدحقیقت؟ مغناطیس سیاه، یک رمان فانتزی شش جلدی ویژه نوجوانان است که داستان سه شاهزادۀ نوجوان را روایت می‌کند که متوجه موضوع مهمی می‌شوند، اینکه حقیقت در سرزمینی که آن‌ها زندگی می‌کنند پشت ابرها پنهان شده و تاریکی همه چیز را احاطه کرده است.

آن‌ها تصمیم می‌گیرند تا سفر پرخطر و دور و درازی را شروع کنند؛ پنج نشانِ نقشۀ زرین را کسب کنند و چراغ‌دان گمشده‌ای را بیابند که تنها کلید نجات آن‌ها و سرزمینشان است. سفری که مسیرش از دل نیروهای خبیث تاریکی می‌گذرد و ممکن است به بهای جانشان تمام شود.

در جلددوم این مجموعه که فریب جنگل هزار پیچ نام دارد، شاهزاده‌‌ها که حالا عزمشان را برای یافتن قندیل مقدس حقیقت جزم کرده‌اند، پا در جنگل هزارپیچ می‌گذارند. جایی که هزارتوی‌های پیچ در پیچ و کوره‌راه‌های بی‌انتهایش به آن‌ها نشان می‌دهد که در این جهان پر پیچ و تاب و مه گرفته، یافتن حقیقت هیچگاه آنچنان که به نظر می‌رسد آسان نیست . عده‌ای در میانه راه زمین‌گیر شده اند و بسیاری در دام‌های پرخطر مسیر از بین رفته اند. آیا شاهزاده‌ها می‌توانند از این خوان دشوار به سلامت عبور کنند؟

گزیده کتاب مغناطیس سیاه

دو روز بود که سایه‌ای سنگین، کاخ تارسیا را در خودش فرو برده بود. سایه‌ای از خشم و اضطراب و بی‌اعتمادی! صدها نفر از کارکنان قصر بازجویی شده بودند و عده زیادی به زندان افتاده بودند. بوی وحشت در همه جا پیچیده بود و همه این‌ها به خاطر فرار شاهزاده‌ها بود. پادشاه دستور داده بود، همه افراد حاضر در قصر را زیر نظر بگیرند تا اگر احتمال دست داشتن کسی در آن ماجرا می‌رفت، شناسایی شود. خود پادشاه هم در تمام این مدت کاملا بی‌قرار به نظر می‌رسید. مدام با مشاورانش جلسه می‌گذاشت، به مامورین جست و جو سرکشی می‌کرد و چندین بار هم به برج غربی رفته بود. همان برج مرموزی که تنها خود او اجازه ورد به آن را داشت؛ اما حالا، یعنی در صبح دومین روز پس از ماجرا در عمارت خودش بود. با چهره‌ای ملتهب داخل آنجا قدم می‌زد و با تشویش جملات نامفهومی را که لحنش به ناسزا می‌مانست، زیر لب زمزمه می‌کرد.در همین هنگام بود که صدای پیشکار بلند شد:

_ عالی جناب! فرمانده وُرگ پشتِ در هستن و قصد شرفیاب شدن دارن.

صفحات کتاب :
321
کنگره :
PIR8362
دیویی :
62[ج]8فا3
کتابشناسی ملی :
9505184
شابک :
97862290891
سال نشر :
1403

کتاب های مشابه مغناطیس سیاه، فریب جنگل هزارپیچ