کتاب دختری که رهایش کردی نوشته ی جوجو مویز و با ترجمه کتایون اسماعیلی توسط انتشارات میلکان به چاپ و نشر رسیده است. درباره ی این کتاب دیلی میل گفته است: «کتابی که نمی توانید زمین بگذارید.»
کتاب دختری که رهایش کردی، رمانی عاشقانه از جوجو مویز است که نخستین بار در سال 2012 به چاپ رسید.
این کتاب داستان دو زن در دو زمان و در دو مکان کاملا متفاوت را روایت می کند. در این کتاب همدلی فوقالعاده ای بین سوفی و لیو دیده می شود، از آنجایی که هر دو بصورت ناعادلانه از طرف مردم محکوم می شوند.
کتاب دختری که رهایش کردی، داستان زندگی دو زن، در دو زمان متفاوت را روایت می کند. داستان اول، مربوط به زندگی زنی به نام سوفی است که در زمان جنگ جهانی اول و اشغال فرانسه به دست آلمانی ها زندگی می کند. همسر سوفی در این زمان در کنار خانواده نیست و به جبهه های جنگ رفته و سوفی مجبور است، خود وظیفه محافظت از خانواده اش در مقابل نازی ها را برعهده بگیرد. در زمان جنگ شهر سوفی توسط نازی ها اشغال می شود و وی مجبور میشود هتل خود را در اختیار آن ها قرار دهد و به کمک خواهرش، هلن غذای نیروهای آلمانی را آماده کند. فرماندهٔ آلمانی که در اثنای این که هر روز به هتل می آمد، به نقاشی از سوفی که بر روی دیوار هتل خودنمایی می کرد، علاقه مند میشود. این نقاشی توسط همسر هنرمند سوفی، ادوارد کشیده شده بود. سوفی که خود را در مخمصه ای بزرگ می بیند، حاضر است همه چیز خود -خانواده، آبرو و حتی زندگی اش- را به خطر بیاندازد تا دوباره همسرش را ملاقات کند.
داستان زن دوم کتاب دختری که رهایش کرید، یک قرن بعد در لندن اتفاق افتاده است. نقاشی سوفی در خانهٔ لیو هالستون آویزان است. این پرتره هدیهٔ عروسی لیو است که همسرش دیوید قبل از مرگ ناگهانی اش آن را به قیمت کمی از یک زن خریده است. به طور تصادفی بر اثر آشنایی لیو با مردی به نام پل ارزش واقعی این پرتره آشکار می شود و نبردی بر سر تاریخ پر درد سر این پرتره آغاز می شود.
ساختمان گلدشتاین یکی از آرزوهای دیوید بود. بنای شیشه ای خیلی بزرگ به شکل مربع که گوشه ای از شهر، نیمه کاره مانده بود. دیوید دو سال از سالهای بعد از ازدواجشان را صرف ساختن این بنا کرده بود. برادران پولدار گلدشتان را قانع کرده بود تا در عملی کردن آنچه در ذهن داشت با او شریک شوند. می خواست چیزی فراتر از قلعه های آجری معمولی بسازد که دور و برش از آن ها پر بود و تا از دنیا برود، همچنان داشت روی همان پروژه کار می کرد. اسون نقشه اجرایی را در اختیار گرفته و ادامه ی مراحل برنامه ریزی آن را پیگیری کرده بود. حالا داشت ساخت حقیقی بنا را مدیریت می کرد. ساخت بنا سخت و پیچیده بود. تحویل مواد اولیه از چین با تاخیر مواجه شده بود. شیشهها اشتباه آمده بودند. پی ریزی آن برای زمین رسی لندن کفایت نمی کرد؛ اما حالا بالاخره داشت طبق نقشه بالا می رفت. هر پنل شیشه ای مثل فلس هایی از یک مار غول آسا می درخشید. اسون استاد روی میزش را زیر و رو کرد، یک عکس را از میان آن ها درآورد و به طرف لیو گرفت. لیو به آن بنای خیلی بزرگ که با دیوارهای آبی احاطه شده بود، خیره شد اما می دانست جزو کارهای دیوید است.
«واقعا داره یک بنای باشکوه می شه.» نمی توانست جلوی لبخندش را بگیرد.
«میخواستم بهت بگم اونا موافقت کردن یه نشان کوچیک از دیوید توی سالن اجتماعات بنا به یادش بزارن.»
«واقعاً؟» بغض راه گلوی لیو را بسته بود.
«آره. هفته ی پیش جری گلدشتاین خودش بهم گفت. اونا فکر کردن اینجوری جشن برای موفقیت دیویده. اونا خیلی خیلی دیوید رو دوست دارن.»
لیو ساکت بود و داشت حرف هایی را که می شنید، هضم می کرد. «این... این عالیه.»
«نظر منم همینه. روز افتتاح می آی؟»
«حتماً، البته که می آم.»
شوهر لیو قبل از فوت به وی یک تابلوی نقاشی هدیه می دهد که نمایی از یک زن و مربوط به یک قرن قبل بوده که در جریان جنگ جهانی دوم از فرانسه به انگلستان انتقال داده شده است.
لیو ساکت بود، حالت صورتش برای لحظه سخت و انعطاف ناپذیر شد. در این فکر بود که اصلاً پدرش می داند، امروز چند شنبه است یا نه. بعد به مرد خراب و داغانی نگاه کرد که لباس زنانه تنش بود و رگهای آبی اش از زیر پوست پرچین و چروکش دیده می شد. برگشت و در حالی که ظرف ها را می شست، گفت: «میدونی چیه بابا؟ من آدم مناسبی برای جواب دادن به این سوال نیستم.»
...
مو به راهرو برگشت. بلوز سیاه با کت کوتاهی پوشیده و پیش بندی را روی دوشش انداخته بود. گفت: «بعداً می بینمت رفیق، البته اگه رانیک به تورم نخوره.»
از پله ها پایین رفت و به دنیای زنده ها پیوست و همین طور که پژواک صدایش خاموش می گشت، سکوت خانه شیشه ای به چیزی سنگین و ملموس تبدیل می شد. در این حال لیو با وحشت فزاینده ای فهمید که خانه اش –پناهگاهش- آماده می شود که به او خیانت کند.
خودش هم می دانست که این شب را به تنهایی نمی تواند بگذراند.
...
و بعد آن مرد را به خاطر آورد. پیت؟ پل؟ خودش را در حال قدم زدن در خیابان های خلوت در ساعات اولیه روز به خاطر آورد و بعد خودش را که جلو رفته بود تا او را ببوسد و همین طور عقب نشینی مودبانه او را. تو... دوست داشتنی هستی. با خودش گفت: «اوه، نه!» بعد دستانش را روی چشمانش گذاشت. «اوه، من...»
از رمان دختری که رهایش کردی فیلمنامه ای اقتباس شده و و فیلمی با همین عنوان ساخته شده است.
جهت اطلاع از قیمت کتاب دختری که رهایش کردی می توانید به سایت و یا نرم افزار فراکتاب مراجعه کنید.
نسخه چاپی کتاب دختری که رهایش کردی را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب با تخفیف خریداری کنید و از خواندن آن لذت ببرید.
مشخصات کتاب دختری که رهایش کردی در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | میلکان |
نویسنده: | جوجو مویز |
مترجم: | کتایون اسماعیلی |
تعداد صفحه: | 472 |
موضوع: | رمان خارجی، داستان خارجی، رمان عاشقانه |
قالب: | چاپی |
نظر دیگران //= $contentName ?>
عالی بود ممنون از نویسنده ش...