تاریخنگاری انقلاب اسلامی عمیقاً به «روایت زنان» این انقلاب و طبعاً به خود انقلاب بدهکار است. زنان شهید انقلاب و دفاع مقدس، زنان مبارز پیش از انقلاب، همسران مبارزان انقلاب، همسران رزمندگان و شهدا و آزادگان و جانبازان، مربیان پرورشی، معلمان و مبلغان فرهنگی، جهادگران، دانشمندان، پژوهشگران، کارآفرینان و... هنوز بهراستی روایت نشدهاند؛ زنانی که محور خانواده بودهاند و حضور آنها در عرصههای گوناگون، مساوی با همراهی و حضور اعضای خانواده در انقلاب بوده است.
زنانی که در خاطراتشان سختیها، شکنجهها، و فداکاریهای بسیاری برای انقلاب موج میزند. مبارزه، فعالیتهای مخفیانه، تعقیبوگریز، زندان، شکنجه و... همیشه موضوعات جذاب و پرکششی در بیان تاریخ انقلاب اسلامی بودهاند و هستند. جذابیت، زمانی دوچندان میشود که بفهمیم قرار است یک زن آن را روایت کند. کتاب خانهدار مبارز روایت تمام این اتفاقات از زبان خانم اقدس حسینیان است.
توی خانۀ ما هیچوقت حرفی از سیاست نبود. فقط گاهی آقاجانم خیلی آهسته حرفهایی با مادرم میزد و تمام تلاشش را میکرد که کسی نشنود. ولی گوشهای من تیزتر از این حرفها بود. یک بار وقتی کلاس سوم دبستان بودم، معلممان حرف از شاه زد. گفتم: «کاش ما هم تو کشورمون بهجای پادشاهی، جمهوری داشتیم.»
معلممان دستپاچه شد و حرف را عوض کرد. بعد از کلاس کشیدم کنار و گفت: «دیگه نبینم از این حرفها بزنی. کی این حرفها رو بهت یاد داده؟»
گفتم: «از پدرم شنیدم.»
وقتی برگشتم خانه و برای آقاجانم تعریف کردم، با توپوتشر گفت: «من کِی همچین حرفی زدم بچهجون؟! چرا از خودت حرف درمیآری؟!»
آقاجان مخالف شاه بود و گاهی دربارهاش حرفهایی میزد؛ اما همیشه میترسید که این حرفها از دهان من بیرون بیاید. یک شب که من و جواد خانهشان بودیم، بهم گفت: «برادرهات گِله دارند ازت. چرا بهشون سر نمیزنی؟»
گفتم: «نمیرسم آقاجون. دارم میرم مکتب عصمتیه علم دین یاد بگیرم.»
مخالف درس دین خواندن نبود؛ ولی میدانست این حرفها بهانه است. جواد شروع کرد از حضرت خدیجه(س) گفتن که برای دفاع از دین چه کرد و چه کرد. وقتی شروع میکرد به حرفزدن، خیلی داغ و پرهیجان میشد. آقاجان میدانست منظور جواد از این حرفها چیست.