کتاب روزی که کاپشن من گریه کرد، اثر مینو صناعی با تصویرگری زینب خرمآبادی؛ درباره دختری به نام بهاره و کاپشن نارنجیاش است. وقتی زمستان به پایان میرسد و فصل بهار میآید، کاپشن که نگران تنها ماندن در کمد است، ناراحتی خود را ابراز میکند. این ارتباط جالب میان بهاره و کاپشنش، فرصتی برای بررسی تفاوتهای فصلها و ارزشگذاری برای هر کدام از آنها را فراهم میکند.
بهاره با محبت و خلاقیت، شرایطی فراهم میکند تا کاپشن در کمد احساس تنهایی نکند و به این ترتیب، همدلی و توجه به احساسات اشیاء را به نمایش میگذارد. این کتاب با زبان ساده و تصاویری جذاب، پیامهایی چون مراقبت، درک احساسات دیگران، و لذت از تغییرات طبیعی را به کودکان منتقل میکند. روزی که کاپشن من گریه کرد اثری الهامبخش برای تقویت همدلی و خلاقیت در کودکان است و والدین و مربیان میتوانند از آن برای ایجاد گفتوگوهای آموزنده استفاده کنند.
یکی بود، یکی نبود. دختری بود به نام بهاره که یک کاپشن نارنجی داشت. او کاپشنش را خیلی دوست داشت.
در آخرین روز زمستان کاپشن بهاره خیلی ناراحت بود؛ چون قرار بود بهار شود و گرما درِ خانهی همه را بزند، ولی بهاره حواسش به کاپشنش نبود.
از مدرسه که برگشت، به کاپشن گفت: خوشحال نیستی فصل گلهای قشنگ آمده است؟ کاپشن همچنان ناراحت بود و بهاره توجه نمیکرد. فردای آن روز بهاره که از خانه خالهاش برگشته بود، با کاپشن نارنجی شروع به گفتوگو کرد و در مورد ویژگیهای بهار گفت: در بهار، درختان شکوفه میدهند، حیوانات از خواب زمستانی بیدار میشوند، مدرسهها تعطیل میشوند، کلاسهای تابستانه شروع میشود.