کتاب ویکتور هوگو، زندگی و آثارش نوشته آندره موروا با ترجمه پرویز شهدی و با همکاری انتشارات مجید (به سخن) به چاپ رسیده است.
ویکتور ماری هوگو، شاعر و نویسندهی قرن ۱۹ فرانسه و از پیروان مکتب رومانتیسم است. از جمله آثار بسیار معروف او میتوان به بینوایان، گوژپشت نتردام و مردی که میخندد، اشاره کرد. شهرت و محبوبیت آثار او به حدی است که از آنها اقتباسات سینمایی و انیمیشنی گوناگون شده است. آثار هوگو را بهطورکلی میتوان در پنج دستهبندی جای داد: آغاز جوانی، شعرها، نمایشنامهها، رمانها و مجموعهای از نامهها، خطرات، نقدها و مقالات ادبی و سیاسی. زندگی او سرشار از فراز و نشیبهای قابل تاملی که از تمام آنها در کنار آثارش در کتاب ویکتور هوگو، زندگی و آثارش، سخن به میان آمدهاست.
آندره مووا در معرفی کتاب میگوید: «میپرسید چرا ویکتور هوگو؟ چون او بزرگترین شاعر، رماننویس و از چهرههای استثنایی شعر و ادب نهتنها در فرانسه، بلکه در سراسر دنیاست و آشنایی با زندگی و احوال او، برای درک نبوغ پُرتلاطم و پُرجوشوخروشش ضروری است. چگونه این مرد محتاط و مقتصد توانست در عینحال دستودلباز باشد، چگونه این جوان باتقوا و پرهیزکار و پدر نمونهی خانواده، توانست پیرمردی شهوتران شود، چگونه این سلطنتطلب قدیمی، توانست به یک طرفدار ناپلئون و سپس به پدربزرگ جمهوری تغییر یابد، چگونه این صلحطلب ذاتی توانست در وصف پیروزی در نبرد «واگرام» چنان اشعاری بسُراید، چگونه این فرد بورژوا توانست از نظر همطبقههای خودش، به یک شورشی تبدیل شود؟ اینها پرسشهایی هستند که هر شرححالنویس ویکتور هوگو باید به آنها پاسخ دهد. بهطور خلاصه من یک زندگی را توصیف کردهام، نه چیزی دیگر، البته از یاد نبردهام که در زندگی یک شاعر و رماننویس، آثارش بههمان اندازهی حوادث و پیشآمدها، نقش ایفا میکنند.»
در سال 1832 ویکتور هوگو فقط سی سال دارد، اما کشمکش و اندوه از هماکنون اثرهاشان را در او بهجا گذاشتهاند. چهره و اندامش ظرافت و تناسب خود را از دست دادهاند. آن جاذبه و لطف فرشتهآسایی که در هجدهسالگی داشت، دیگر در او دیده نمیشود و نه قیافهی پیروزمندانهی نخستین روزهای ازدواجش. اقتدار در وجودش عمق بیشتری یافته؛ نگاه اندیشمندانهاش بیشتر متوجه درون است؛ اما بههرحال در لحظههای خوشحالی، سرزندگی و احساس، جوانیجذابی در او خود مینماید. هوگو یک روز در دفتر خاطراتش مینویسد که در وجودش چهار «من» وجود دارد: اولمپیو یعنی چنگ؛ اِرمان یعنی معشوق؛ ماگلیا یعنی خنده؛ هییرو یعنی مبارزه. و طبعاً مبارزه را دوست دارد، اما احتیاج دارد احساس کند که در این مبارزه از او پشتیبانی میشود.
باری دوستانِ مورد اعتماد بسیار کم هستند. سنت بوو بدون خیرخواهی و خوشطینتی ناظر و مراقب اوست. لامارتین همواره فاصلهاش را حفظ کرده است، وانگهی از سال 1832 تا 1834 به مشرقزمین سفر کرده بود. مجمع ادبیشان که احساس میشد از قافله عقب افتاده، کمی دچار سرخوردگی شده بود. سن والری و گاسپار دوپون که در جوانی و ایام تنگدستی هوگو به او کمک کرده بودند، گله داشتند که آنها را فدای دوستان جدید کرده است..