امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
39,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب پانزده ساله‌ام و نمی‌خواهم بمیرم

کتاب پانزده ساله‌ام و نمی‌خواهم بمیرم نوشته کریستین آرنوتی با ترجمه پرویز شهدی منتشر شده است. پانزده ساله‌ام و نمی‌خواهم بمیرم، یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های جهان در سال 2009، روایت تاثربرانگیز کریستین آرنوتی از خاطرات دوران نوجوانی اوست. این داستان با توانایی و سبک لطیف او، چگونگی از هم پاشیدن یک زندگی عادی در دوران جنگ را به تصویر می‌کشد. کریستین، از سن پانزده سالگی خود، در سال 1945، داستانی تکان‌دهنده از وحشت، مرگ، گرسنگی، تشنگی و تجاوز می‌گوید.

از روزهایی که او و خانواده‌اش از ترس رژه‌ی نظامی ارتش آلمان و روس در دوران محاصره‌ی بوداپست در زیرزمین خانه خود پنهان شده‌ بودند. دعا برای زنده ماندن، پرسیدن مداوم این سؤال از خود که آیا روزی این تجربیات هولناک پایان خواهند یافت، سوگواری به خاطر از دست دادن دوستان پناهنده در زیرزمین و  دست یافتن به آرامش، افکار و رویاها از مسائلی هستند که شخصیت‌های داستان با آنها دست و پنجه نرم می‌کنند. نوشته‌های او، شرح وقایع تاریخی هولناک اما متهورانه، از هراس و وحشت جنگ است.

پانزده ساله‌ام و نمی‌خواهم بمیرم شاهکاری در ادبیات جنگ است. داستانی که توانایی نمایش خشونت‌ها، سایه‌ها و سکانس‌های پرتنش یک فیلم را داراست، فیلمی واقعی از خشونت‌ها و بیرحمی‌های دوران جنگ. لحن صمیمی و سادهی نوشتهاش که از وجودی رنجکشیده و دربهدریدیده، سرچشمه گرفته و عاری از هرگونه پیرایهای است، بیاختیار در دل خواننده مینشیند. در بیان آنچه به سر او و خانوادهاش و بسیاری از آدمهای دیگر طی این دوران مصیبتبار آمده، هیچگونه واژهی فاخر و تزیینی به کار نبرده، شرح درد و رنجهایی است از دلی آزرده و از زبان دختر نوجوانی که زندگیاش بهجای شادکامی و لذت، جز ترس از مرگ، گرسنگی، نگرانی، دربهدری و نومیدی چیزی به خود ندیده و درنتیجه بهقول معروف سخن کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند، در خواننده، اثری ژرف بهجا میگذارد...

گزیده کتاب پانزده ساله‌ام و نمی‌خواهم بمیرم

آن روز غروب با آمدن پیستا، خود را رهاشده احساس کردیم. شب کموبیش فرود آمده بود، ولی شب و روز دیگر برایمان مفهومی نداشتند، زیرا در این زیرزمین نمناک، در ساختمانی واقع در حاشیهی رود دانوب که در آن زندانی شده بودیم، متوجه گذشت شب و روز نمیشدیم.   بااینهمه ساعتها با وقار و آرامش گذشت زمان را نشان میدادند، عقربهها بدون هیچ شتابی دور صفحهی ساعت حرکت میکردند: دوهفته بود یا دوسال که ما مانند موشهای کور در این زیرزمین زندگی میکردیم؟ نمیدانم. یعنی در این زیرزمین تاریک با در و دیوارهای دودآلود، «امروز» و «فردایی» وجود داشت، یا یک ابدیت بود؟

سه روز نخست بهسرعت سپری شدند. با هر قرچ‌قرچ پلهها به خودمان میگفتیم: روسها آمدند، جنگ در این نزدیکیها پایان گرفته، حالا میتوانیم برویم بالا توی اتاقهامان و سررشتهی زندگی روزمرهمان را از جایی که ناگهان گسسته بود، از سر بگیریم: خواندن کتابهای نیمهتمام را ادامه بدهیم، نواختن سوناتی را که دفتر نتهایش هنوز روی پیانو بهجا مانده بود، دوباره شروع کنیم، دفترچهای را که روکشی آبی داشت باز کنیم و انشای ناتماممان را بهزبان مجارستانی بهپایان برسانیم.

شابک :
9786007987490
سال نشر :
1399
صفحات کتاب :
352
کنگره :
‏‫PQ۲۶۰۱‭ /ر۹۶ی۷‭‬ ‏‫‭۱۳۹۹‬‬
دیویی :
‏‫‬‭۸۱۳/۹۱۴
کتابشناسی ملی :
5440680

کتاب های مشابه پانزده ساله ام و نمی خواهم بمیرم