کتاب قطار آبی، اثر جیانی روداری با ترجمهی مهدی ضرغامیان و تصویرگری نیکل مارشسو؛ قطار آبی یکی از رمانهای جیانی روداری نویسندهی ایتالیایی است. حوادث این داستان، شب «عید ظهور» اتفاق افتاده است. عید ظهور، ششمین روز از ماه ژانویه است.
به عقیدهی مسیحیان، حضرت عیسی (ع) در این روز، پیش چشم کفار و بتپرستان ظاهر شد. به همین دلیل آنها هر سال این روز را جشن میگیرند. رمان قطار آبی، در سال 1964 در ایتالیا منتشر شد و در سال 1977 به وسیله «آن برنار» به زبان فرانسه ترجمه گردید. جیانی روداری، در این کتاب کوشیده تصویر ظریفی از وضع اسفبار کودکان ایتالیایی را در آن زمان نشان دهد.
فصل اول: مغازهی خانم فانی
خانم فانی، زنی شریف، از خانوادهای نجیب بود. او تقریبا یک بارون بود. گاهی زیر لب با خودش زمزمه میکرد: «همه مرا به نام خودم صدا میکنند. البته من اعتراضی ندارم، چون باید در برابر مردم ناآگاه، گذشت داشته باشم! اما در واقع من یک بارون هستم و همهی مردم این مسئله را میدانند.»
ترزا، مستخدم خانم فانی، برای خوشامد او میگفت: «بله خانم فانی، درست است.»
خانم فانی ادامه میداد: «البته به طور کاملِ کامل هم، بارون نیستم. یک کمی مانده است تا بارون باشم. ولی مگر فرقی دارد؟ هان؟»
_ نه خانم بارون.
صبح روز عید ظهور بود. خانم فانی و مستخدمش تمام شب، خانه به خانه رفته بودند تا هدیههای بچهها را بدهند. روی لباس آنها، دانههای یخ نشسته بود.
خانم فانی به ترزا گفت: «بخاری را روشن کن تا زودتر خشک شویم. جاروی پرنده را نیز سر جایش بگذار؛ چون تا سال آینده، به دردمان نمیخورد.»
ترزا جارو را سر جایش گذاشت و در همین حال، زیر لب گفت: «درست است که پرواز با جارو جالب است، ولی با این همه وسایل نقلیهی جدید مثل هواپیما و موشک، فکر نمیکنم جارو خیلی به درد بخورد. به خاطر همین جارو بود که وقتی از بالای بازار میگذشتیم، حسابی سرما خوردیم.»
خانم فانی روی صندلی چرمی سیاه، پشت میز کارش نشست و به ترزا دستور داد برایش چای دم کند.. .