کتاب خانههای جنگلی، اثر ویتالی بیانکی با ترجمه ناهید آزادمنش؛ با بیانی ساده و جذاب به روایت سه داستان کوتاه نظیر؛ «شکارچی کوچولو، تپه سرخ، خانههای جنگلی» پرداخته است.
1. شکارچی کوچولو
در کنار جنگل، مزرعهای بود که سگ کوچولویی در آن زندگی میکرد. اسم سگ کوچولو «هاپهاپو» بود. یک روز که هاپهاپو مریض شده بود و حتی حوصلهی دنبال کردن مرغهای مزرعه را هم نداشت، تصمیم جدیدی گرفت. با خودش گفت: «دیگر دوست ندارم اینجا بمانم، بد نیست به دنبال چند پرندهی وحشی بگردم.»
همینطور که برای خود این طرف و آن طرف میگشت، حیوانها، پرندههای وحشی و حشرهها او را زیر نظر گرفته بودند و هر کدام در مورد او فکرهایی میکردند.
مرغ بوتیمار با خودش فکر میکرد: «بهتر است به او کلک بزنم!»
شانه به سر هم با خودش میگفت: «خوب است او را غافلگیر کنم!»
دارکوب پیش خودش گفت: «او را میترسانم!»
مارمولک با خود فکر میکرد: «او را به اشتباه میاندازم!»
کرمهای خاکی، پروانهها و ملخها همه در فکر بودند که چگونه خود را از سگ کوچولو پنهان کنند.
سوسک بدبو هم با خود فکر میکرد: «من هم او را حسابی از اینجا دور میکنم!.. .