کتاب سفید برفی نوشته یاکوب و ویلهلم گریم و ترجمه اردشیر نیکپور میباشد و مؤسسه انتشارات امیرکبیر آن را به چاپ رسانده است.
سفید برفی شاهزادهای خوشقلب است که به ناچار با نامادری جادوگر خود زندگی میکند. این نامادری ملکهی سرزمین است و تصمیم میگیرد تا سفید برفی را برای همیشه از بین ببرد؛ چراکه به زیبایی او حسادت میکرد. ملکه به شکارچی قصر دستور میدهد تا سفید برفی را به جنگل ببرد و بکشد. داستان سفید برفی، حکایت جذابی دارد و یکی از داستانهای محبوب اروپایی محسوب میشود.
روزی روزگاری جنگلبانی بود که برای شکار به جنگل میرفت. چون وارد جنگل شد، فریادهای کودک خردسالی به گوشش رسید. در پی صدا رفت و پای درخت بسیار بزرگی رسید و دید در بالای درخت، کودکی خردسال روی شاخه ای افتاده است.
مادر بچه در پای درختی، بچه به بغل خوابیده بوده که پرنده ای شکاری او را میبیند و خود را به رویش میاندازد. بچه را برمیدارد و پرواز میکند و او را در نوک درختی روی شاخه ای میگذارد. جنگلبان از درخت بالا رفت و بچه ای را که پیدا کرده بود پایین آورد و با خود گفت: «باید این بچه را به خانه ببرم و با «لینای » کوچکم بزرگ کنم. » سپس کودک را به خانۀ خود برد.