کتاب بازی ادامه دارد، اثر حسن احمدی؛ با قلمی ساده و روان به روایت مادربزرگی پرداخته که علاقهمند به «نویسندگی و قصهگویی» میباشد اما در این راه دشواریهایی برای او پیش میآید.
مادربزرگ نمیخواست قبل از تمام شدن کتاب جدیدش کسی آن را بخواند. در ابتدای نوشتن کتاب بود. با این حال حس کرد یکی نوشتهاش را خوانده و در بعضی جاهایش تغییراتی داده است. فکرش به سوی دخترک کشیده شد. او قول داده بود دیگر به سراغ نوشتههای مادربزرگ نمیرود. کاری به کارهایش ندارد. مگر در مواقعی که مادربزرگ و او میدانستند که هر دو حق دارند به هم توجه نکنند. حتی اگر بلاهایی سرشان بیاید.
مادر بزرگ دو دخترک در خانهاش داشت، هنوز هم دارد. یکی به میل و خواستهی خودش آمده بود. دومی به زور وارد خانهی او شده است. کارهای عجیب و غریب میکند. خدا نکند مادربزرگ لحظهای یا روزی از خودش و کارهایش غافل باشد.
مادر بزرگ او را گاهی ژولیده و گاهی پژمرده صدا میکند.
سعیده یازده ساله نوهی دختری مادربزرگ است. شیرین و خوش زبان. مادربزرگ او را خیلی دوست دارد. این روزها او در خانهی خودشان در تهران است. امّا هرگز از خیال مادربزرگ بیرون نمیرود. نقاشی، دو هفتهی پیش عکس او را خیلی زیبا و با مهارت با رنگروغن روی بوم کشیده است. وقتی مادربزرگ تنهاست با نقاشیِ سعیده حرف میزند.. .