کتاب استوارت لیتل نوشتۀ ئی. بی. وایت و ترجمۀ گیتی اقصی است و انتشارات امیرکبیر آن را منتشر کرده است، تصویرگری این کتاب را گارث ویلیامز انجام داده است.
کتاب استوارت لیتل، دربارۀ پسر کوچکی به نام استوارت است، وقتی پسر دوم خانم فردریکسیلیتل به دنیا آمد، همه با تعجّب دیدند که او خیلی بزرگتر از یک موش نیست! در واقع نوزاد از هر جهت، بسیار شبیه موش بود؛ به طوریکه قدّش فقط پنج سانتیمتر بود و بینی تیز موش، دم موش، سبیلهای موش و رفتار خجول یک موش را داشت. بعدها با آن کلاه خاکستری که بر سر میگذاشت و آن عصای کوچکی که در دست میگرفت، واقعاً یک موش باکلاس شد. خانم و آقای لیتل اسمش را استوارت گذاشتند...
استوارت خیلی سحرخیز بود. او تقریباً همیشه اولین کسی بود که صبح ها بیدار میشد؛ چون دوست داشت اولین فرد خانواده باشد که به جنبوجوش میافتد. از اتاقهای ساکت و آرام و کتابهایی - که در قفسهها همیشه بیحرکت بودند، لذت میبرد؛ همینطور از نور کمرنگی که از پنجرهها به داخل میتابید و از بوی تازه صبح زمستان. وقتی از توی تختش که با جعبه سیگار درست شده بود، بیرون میآمد، هوا کاملاً تاریک بود و بعضی وقتها که با لباس خوابش میایستاد تا ورزش کند، از سرما میلرزید. استوارت هر روز صبح برای حفظ سلامتیاش، دهبار دولا میشد و دستش را به نوک پنجههای پایش میرساند او دیده بود که برادرش این کار را میکند و جرج برایش گفته بود که این کار ماهیچهها را سفت نگاه میدارد و ورزش خوبی برای شکم است.