نمایشنامه دستهای آلوده، اولین بار در پاریس در سال 1948 اجرا شد. این نمایشنامه توسط جلال آل احمد ترجمه و در انتشارات به سخن به چاپ رسیده است.
کتاب دستهای آلوده نمایشی از یک زندگی تشکیلاتی و حزبی است که در آن اعضاء حزب باید چندان به حزب و اهدافش وفادار باشند که دستوراتش را بدون چون و چرا اجرا کنند؛ در واقع برای وارد شدن به تشکیلات حزبی و سیاسی، آدم باید تمامی شیوهها و روشهای زندگی غیرحزبی خود را کنار بگذارد و سراپا مطیع بیچون و چرای اهداف و مصلحتهای حزب باشد. شخصیت اصلی این داستان یعنی هوگو در ابتدا عضوی ساده است که کارهای کماهمیت حزب را بر عهده دارد؛ اما میخواهد کار بزرگی انجام دهد تا حزب او را بهعنوان مهرهای فعال بشناسد. انگیزۀ هوگو برای وارد شدن به حزب، تنفرش از زندگی بورژوایی گذشتهاش است و دلیل عدماعتماد اعضاء حزب را زندگی بورژوایی غیرحزبیاش میداند. همه او را آدمی نازپرورده، رنجندیده و گرسنگی نکشیده میدانند و با این دید او را از خود جدا میبینند. تا اینکه سرانجام هوگو دست به کار میشود.
(اول صدای آنها در تاریکی به گوش میرسد و بعد کمکم صحنه روشن میشود.)
اولگا ـ واقعا درست است! واقعا تو او را بهعلت ژسیکا کشتی؟
هوگو ـ من... من برای این کشتمش که در را باز کردم. من همین را میدانم. اگر آن در را باز نکرده بودم... او آنجا بود؛ ژسیکا را توی بغل گرفته بود و قرمزی لب ژسیکا روی چانهاش را رنگ کرده بود. قیافه عوامانهای به خودش گرفته بود. من از مدتها پیش در این غمنامه، زندگی میکردم. برای کاملکردن این غمنامه بود که تیر را انداختم.
اولگا ـ واقعا حسودیات نشده بود؟
هوگو ـ حسودی؟ شاید؛ ولی نه نسبت به ژسیکا.
اولگا ـ درست به من نگاه کن و صمیمانه جواب بده. چون آنچه را میخواهم از تو بپرسم، خیلی اهمیت دارد. به کاری که کردهای فخر میکنی یا نه؟ آن را حق خودت میدانی یا نه؟ اگر قرار باشد دوباره چنین کاری را بکنی، آیا خواهی کرد؟