کتاب همهجا پای پول در میان است، رمانی نوشتهی جورج اورول است که اولین بار در سال 1936 به چاپ رسیده است. این کتاب با ترجمه رضا فاطمی در انتشارات به سخن به چاپ رسیده است.
این اثر انتقادی اورول مانند بقیه کارهایش، حرفهایی برای گفتن دارد و بسیار به حال و هوای روزگار امروز ما شبیه است. در این اثر اورول، قهرمان داستان با خدای پول وارد جنگی تمام عیار میشود و تا انتهای این جنگ پیش میرود؛ در واقع معتقد است پول بجای خدمت به انسان و کمک به رسیدن او به آرامش، عکس آن را عمل میکند، یعنی انسان برای رسیدن به پول دست به هر کاری میزند تا به پول برسد و خود را برده و اسیر پول میکند و خود را به خدای پول میفروشد.
گیاه آسپیدیسترا که بارها در این کتاب از آن یاد شده، گیاهی است از خانواده لیلیاسه (سوسنیها) که برگهای کشیده و بلند شبیه ذرت دارد. آسپیدیسترا نمادی است از احترام به پول و زندگی طبقه متوسط قرن بیستم انگلستان که فقط دو راه فرار از آن وجود دارد: پولدار بودن یا امتناع از پولدار شدن. گوردون (قهرمان داستان) راه دوم را انتخاب میکند و با همه جنبههای زندگی مادی وارد جنگ میشود. او حتی از شغل پولسازش استعفاء میدهد و در یک کتابفروشی مشغول به کار میشود و تصمیم میگیرد جنگ مخفی را علیه خدای پول اعلام کند و آن را هدف خاص خود قرار دهد و در راه رسیدن به هدف با مشکلات فراوانی روبرو میشود.
آن ساعت، ساعت تنهایی بعد از ناهار بود که انتظار نمیرفت هیچ مشتریی به آنجا مراجعه کند. او با هفتهزار کتاب تنها بود. اتاق تاریک و کوچک که بوی خاک و کاغذهای کهنه را میداد. دفتر کار او مملو بود از کتابهایی که اکثرا کهنه و غیرقابلفروش بودند. روی قفسههای بالایی نزدیک سقف، دایرهالمعارفهایی قدیمی مانند تابوتها در قبرستان عمومی، کنار هم گذاشته شده بودند. گوردون پردههای آبی پر از گرد و خاک را که اتاق دیگری را از آنجا مجزا میکردند، کنار زد. این اتاق که روشنتر بود، محل امانت دادن کتاب به مشتریان بود. کتابهایی که امانتگرفتن آنها نیاز به ودیعه نداشت و بیشتر از دو پنی نمیارزیدند؛ البته بهجز رمانهایی که در آنجا بودند، کتابهای دیگری دیده نمیشد و عجب رمانهایی! اما بههرحال آن هم برای خود موضوعیتی داشت.