کتاب خانوم ماه نوشته ساجده تقی زاده و به روایتگری خانم ناز علی نژاد شرح زندگانی و شهادت سردار بی سر شهید شیر علی سلطانی است.
کتاب خانوم ماه به نویسندگی ساجده نقی زاده، زندگی خانم ناز علی نژاد، خواهر شهید و جانباز و همسر شهید شیرعلی سلطانی است. این کتاب تنها روایت زندگی یک زن شهید نیست، بلکه روایت زندگی زنی تأثیرگذار است که در تصمیمات همسر شهید خود از جمله مقابله با گروه های منحرف در قبل از انقلاب اسلامی و در تغییر مسیر خانواده و به تبع آن جامعه نقش داشته است. در واقع «خانم ماه»، روایت عشق و فداکاری است و یک عشق پاک و صادق را به تصویر می کشد. کتاب خانوم ماه این روایت های عاشقانه را به صورت داستان های کوتاه بهم پیوسته آورده است.
کتاب خانم ماه، روایتی از زن بدون هیچ پسوندی، داستانی از زندگی خانم ناز علینژاد همسر شهید شیرعلی سلطانی است. این داستان در سه فصل جداگانه روایت میشود و از زندگی و انتخابهای خانم ناز میگوید. هر فصل از این کتاب تشکیل شده از چندین داستان کوتاه که قسمت های مختلف زندگی خانوم ماه و همسر شهیدش را همچون پرده سینما به نمایش می گذارد.
فصل اول مربوط به دوران قبل از ازدواج خانوم ماه می باشد. دورانی که با خواهران کوچکترش هم بازی بود و مادر. در انتهای همین فصل شیرعلی به خواستگاری خانوم ماه می رود. شیرعلی کسی است که همه دخترکان روستا آرزوی همچین همسری را در سر می پروراندن ولی شیر علی فقط قسمت خانوم ماه بود.
فصل دوم مربوط به وقایع ازدواج، شروع زندگی مشترک، فراز و نشیب ها و فعالیت های شیرعلی در زمان انقلاب و دفاع مقدس می شود.
و فصل سوم اتفاقاتی و چالش های زندگی خانوم ماه بعد از شهادت سردار بی سر فتح المبین را روایت می کند.
دلم میخواست پاچه ام را بزنم بالا و توی آب راه بروم ولی مادرم از این کار هیچ خوشش نمی آمد. فقط گاهی حاجیه این کار را میکرد و یک کاسه برمی داشت و می افتاد دنبال حباب ها و می گفت می خواهم برایتان ماهی بگیرم. من که رسیدم به چشمه نرگس و سکینه داشتند برمی گشتند. چند تا از دخترها حالم را پرسیدند و شروع به خوش و بش کردند. دبه ی آب را پر کردم و خواستم بروم که دخترها هم بلند شدند با من بیایند. توی راه هی سربه سر هم می گذاشتند و روی هم آب می ریختند. دبه ها را می گذاشتند پایین و توی کوچه باغ ها دنبال هم می دویدند من هم کمی نگاهشان می کردم و دوباره راه می افتادم. دبه ی آب خیلی سنگین بود.
دستم درد گرفت. فکر کردم بهتر باشد دبه را بگذارم روی شانه ام کنار ایستادم و دبه را به زحمت بلند کردم گذاشتم روی شانه! از اولین پیچ کوچه که رد شدم انگار برق من را گرفت. کنار دیوار ایستاده بود و تکیه داده بود به دیوار، انگار که منتظر کسی باشد یا قرار است جایی برود هر چه بود او هم با دیدن من کمی جا خورد. چشمش به من افتاد نگاهی کوتاه به من کرد، دستپاچه شدم، لبخند آرامی زد و قبل از اینکه حرفی بزند، دبه ی آب از روی شانه ام افتاد، نگاهی به دبه کردم و نگاهی به او که هنوز با همان لبخند دلهره آور داشت به من نگاه می کرد. از دیوار یکی دو قدم به سمت من آمد تا خواست کلمه ای حرف بزند، نفهمیدم چه شد، پا به فرار گذاشتم. قلبم داشت از توی سینه در می آمد. دخترها از این صحنه کلی خندیدند و این بیشتر ناراحتم می کرد. تا دم در خانه می دویدم مادرم گوشه حیاط نشسته بود و داشت چایی می خورد تا مرا دید ترسید و نعلبکی را گذاشت زمین و گفت: چه شده دختر؟
چرا رنگت پریده؟ بعد مثل اینکه ترسش جدی تر شده باشد گفت: دبه ات کو؟ آبت کو؟
به هیچ کدام از سوال ها جواب ندادم یعنی نمی توانستم حرف بزنم. قلبم توی دهنم بود. دویدم رفتم توی اتاق چادرم را از کمرم باز کردم، دستم را روی قلبم گذاشتم و آه عمیقی کشیدم. از پنجره نگاهی به مادرم کردم، دمپایی اش را می پوشید که بیاید سراغ من که یهو یک نفر در زد:
-در بازه بفرما تو.
-زندایی ... یا الله...
وای صدای خودش بود پرده را کشیدم و فقط از حاشیه پرده قامت بلندی را دیدم که آمد توی حیاط، نرگس و سکینه هم رفتند توی حیاط.
دبه آب را پر کرده بود و آورده بود. احوالپرسی کوتاهی با مادرم کرد و از گوشه پرده نگاه می کردم که چه می گوید، همین طورکه سرش پایین بود گفت:
شرمنده زن دایی من یک دفعه سر راه بنده خدا سبز شدم، خیلی ترسید!
مادرم با تعجب پرسید:
-چیزی به دختر من گفته بودی زن دایی؟ رنگش خیلی پریده بود...؟
-من... من غلط بکنم زن دایی...
-دور از جونت! من خودم هم خیلی ترسیدم گفتم حتما اتفاقی افتاده! ا گه این طوره اشکالی نداره، حاال بیا تو بیا یه استکان چایی بخور بعد برو...
-نه ممنون باید برم منتظر کسی هستم!
بعد کمی دست به دست کرد و انگار حرفی را مزه مزه می کرد، مادرم با لبخند گفت:
-جانم بگو، چیزی شده؟
-راستش... راستش زن دایی... می خواستم... میخواستم بگم اگه می شه...
-اگه میشه چی؟
-راستش اگه میشه دیگه نفرستیدش سر چشمه! خداحافظ...
این را گفت و قبل از اینکه جوابی بگیرد با حالت شرم و با عجله از در خانه رفت!
نسخه چاپی کتاب خانوم ماه را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب با تخفیف خریداری کنید.
به نشر، انتشارات استان قدس رضوی چهارمین دوره مسابقه کتابخوانی ریحانه را به مناسبت ایام فاطمیه و میلاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) در دی ماه سال ۱۴۰۱ با جوایز هشت بسته هدیه هریک به ارزش ۱۵ میلیون ریال با محوریت کتاب خانوم ماه برگزار کرد.
این مسابقه ویژه بانوان بود و این کتاب با ۲۰ درصد تخفیف ارائه شد.
نسخه الکترونیک این کتاب را در نرم افزار فراکتاب به صورت آنلاین و یا آفلاین مطالعه بفرمایید.
مشخصات کتاب خانوم ماه در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | به نشر |
نویسنده: | ساجده تقی زاده |
تعداد صفحه: | 364 |
موضوع: | زندگینامه به صورت داستان کوتاه به هم پیوسته |
قالب: | pdf اختصاصی |
نظر دیگران //= $contentName ?>
سلام صبح بخیر 🌹 من کتاب رو در عرض 2 روز خوندم الحمدالله علی کل نعمه من قبلا با این شهید در حد خاطره قبر کندنشو...
قصه دو قهرمان قصه دو عاشق که شهادت عاشقترشان میکند قصه مردی که همیشه در جای درست هست قصه بانویی که......
خیلی خیلی عالی بود واقعا لذت بردم پیشنهاد میکنم حتما بخونید پشیمون نمیشید...
قلم قوی و روانی داشت کوتاه بودن فصل های کتاب رو دوست داشتم این کتاب سراسر برای من نکات تربیتی داشت ... (منِ ما...
نکته جالب این بود که کلا در تمام متن کتاب یعنی زندگی حاج شیرعلی و خانوم ماه حضور خدا خیلی حس میشد و کاملا ملم...
همه ی چیزهای خوب دنیا رو یه بطری آب تصور کن که دست یه عده آدم تشنه هست. یه طرفشون بیابونه یه طرفشون دریا ...
کتاب خوبی بود، پر از عشق و همراهی و ایثار همسرشهید شیرعلی سلطانی. همسری که واقعا میشه گفت مقام شهید رو داره....
یک کتاب متفاوت از سیره شهدا،که محوریت فقط شهید بزرگوار نیستند بلکه به خانواده و نزدیکان ایشان نیز می پردازد ای...
سلام نثر ساده و روان کتاب که کم از رمان های عاشقانه نداشت اولش من رو جذب کرد و بعد داستان خود کتاب طوری که دلم...
کتابی که لا به لای خطوطش صبوری و تلاش و توکل رو میشد دید، نقش برجسته همسر شهید تلاشهاشون و مسئولیت زندگی رو ب...