کتاب توبه، اثر آیت اله زینعلی؛ دارای دو فصل میباشد که بر اساس ماجراهایی واقعی، به رشته تحریر درآمده است. شخصیتهای این رمان غیر واقعی هستند.
آنها در موقعیتهای گوناگونی ایفای نقش میکنند. داستان از آنجا روایت میشود که هر روز زندگی برای راوی سختتر و اشتباهات گذشته باعث شده که از هر طرف مورد حمله تهمت و طعنه قرار بگیرد و همچنین روز به روز در منجلاب غرق شود.
قصه زندگیم داشت خوب پیش میرفت، روزها و ماهها و سالهای در پی هم میگذشتند مدرسه میرفتم و بعدا ز درس بعضی روزها را به محل کار پدرم میرفتم، برام حکم سرگرمی داشت، هر روز اتفاق تازه، هر روز آشنا شدم با آدمهای تازه، از معاشرت و همصحبتی با اونها لذت میبردم. حاجی یه پدر نمونه بود، یه الگوی خوب؛ آدم زحمتکشی بود. لباسهای حاجی همیشه بو عشق میداد، عشق به خانواده، چقدر خوبه آدم از داشتن همچنین پدری به خودش افتخار میکرد.
تو محل کار حاجی توسط برادر بزرگترم با پسری آشنا شدم به اسم علیرضا. اوایل که باهاش حرف میزدم، آدم خوبی به نظر میرسید. شیطون بود ولی خوب. از نظر من آدم خوبی بود، کم کم صمیمیت ما بیشتر شد. روزا با هم قرار میذاشتیم و باهم میرفتیم بیرون. نمیدونم واسه اون روزا بگم یادش بخیر یا نه؛ اون روزا تو شهر منا با موتورم میشناختن و جوانا با قلیونی که داشتم.