شمر که اقوام خویش را فرا خوانده بود به آنها گفت : برای شما مژده آوردم امان آوردم بی جهت خود را با برادرتان حسین به کشتن ندهید به این سو وبه این سپاه بیایید. و ابوالفضل دیگر مجالی نداد که شمر باقی سخنان خود را تمام کند و گفت . دست و زبانت بریده باد از این امانی که برایمان آورده ای آیا این مژده تو بود . این ننگی که نامش را مژده گذاشته ای این ننگ که ما از یاری حسین وچنان برادر بزرگواری دست بکشیم و به گروه شما درندگان بپیوندیم ...
نظر دیگران //= $contentName ?>
سلام برای اولین بار بود که آنلاین کتابی رو میخوندم و گوش میکردم خیلی خوب بود ولی یه جاهایی صدای گوینده با آهنگ...
خیلی عالی یا حسین...
هنوز گوش ندادم اما از شما تشکر میکنم بابت نفس های گرمتون...
ممنون از زحماتتون اجرتون با آقا... این کتاب خیلی خلاصه شده ای کاش کاملش کنید مثلا از حضرت رقیه چیزی ب تصویر نک...
بسیار عالیست. اما قسمت دوم کتاب از صفحه ی 19 صداها قاطی شده و قسمت های خیلی قبل تر را پخش میکند در حالی که متن...
علی تشکر از شما...
سلام بااین 5 ستاره تشکرخودم را اظهار مکنمسپاس دوستان...
بی نظیر بود ولی کمی مشکل صوتی دارد...
عالی...
سلام ازهمه که برا این کتاب زحمت کشیدن ممنونم صدبارکه گوش کنم سیراب نمیشوم قسمت صوتی که قحط میشود حال گیری اگه ...