کتاب طاعون رمانی از آلبر کامو نویسندهی صاحبنام فرانسوی است که در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید، این کتاب با ترجمه پرویز شهدی در نشر به سخن منتشر شده است.
وقایع رمان در شهری از الجزایر به نام اُران یا وهران رخ میدهد و از زبان راوی که بعدها خود را دکتر ریو معرفی میکند نقل میشود. کتاب با توضیحی از مردم و شهر آغاز میشود و سپس به زیاد شدن تعداد موشها در شهر و مرگ آنها اشاره میکند. آقای میشل، سرایدار منزل دکتر ریو بر اثر بیماریای با بروز تاولها و خیارکها میمیرد و مرگ چند نفر دیگر با همین علائم باعث میشود دکتر ریو علت مرگ را بیماری احتمالاً مسری بداند و کمی بعد دکتر کاستل این بیماری را طاعون تشخیص میدهد. با سستی مسئولان برای واکنش، بعد از مدتی در شهر طاعون و وضع قرنطینه اعلام میشود.
با اعلام وضع قرنطینه، اعضای خانوادههای زیادی از هم جدا ماندند. عدهای اقدام به فرارهای متوالی کردند و عدهای تا جایی که میتوانستند با بیماری مبارزه کردند. ژان تارو یکی از مسافرانی بود که همراه با دکتر ریو اقدام به تشکیل سازمان بهداشتی داوطلبی برای مقابله با بیماری میکند. کشیش شهر، پدر پانلو، با ایراد سخنرانی در آغاز اعلام وضع طاعون مردم را به گناه محکوم میکند و طاعون را مجازاتی برای همگان میخواند که به علت گناه کردن و توبه نکردن مردم نازل شده بود؛ بنابراین طاعون را تربیتکننده و اقدام علیه آن را بیفایده خواند و از مردم خواست آرامش خود را حفظ کنند که این ارادهٔ خداوند است و باقی کارها با خداست.
طاعون را بسیاری از ادبشناسان اثری انسان دوستانه با درونمایهای بسیار مثبت به شمار آوردهاند. اگرچه در این کتاب هم آثار فراوانی از قهر و جبر طبیعت به چشم میخورد، ولی در پایان، تلاشهای انسان دوستانۀ گروهی از انسانهای فرزانه، در نبردی دشوار و خونین، سرانجام نتیجۀ ثمربخشی به بار میآورد و بر طبیعت و پدیدۀ گریزناپذیر آن، یعنی مرگ، پیروز میشود. میان دو رمان اصلی و مهم کامو، طاعون و بیگانه ده سال فاصله است و میان موضوع و سبک نگارش آن هم یک سیر تحولی و دگرگونی چندین ساله. کامویی که طاعون را در سال ۱۹۴۷ نوشت، با آن کامویی که در سال ۱۹۵۷ بیگانه را نوشت زمین تا آسمان تفاوت دارد. درست است که پسزمینۀ فکریش کموبیش یکی است: انسان به رغم هوشمندی و درک و شعورش و به رغم همۀ پیشرفتهایی که در زمینۀ دانش و تکنولوژی کرده، همچنان بازیچۀ طبیعت و گرفتار پنجۀ قدرتمندش است، و زندگی، هرقدر هم بکوشد به آن رنگ و رونقی ببخشد و لذتبخشش کند، بازهم سیری جبری است که بهرغم میل او، از یک نقطه آغاز و به نقطه دیگر ختم میشود، بیآنکه از آن همه پویایی و درک و شعور چیزی بجابماند.
در اواسط این سال بود که باد در شهر طاعونزده شروع به وزیدن کرد و چندین هفته ادامه یافت. ساکنان اوران بهویژه از این باد هراس دارند، چون هیچ سد و مانعی سر راهش نیست و در کوچهها و خیابانهای شهر که روی زمین همواری ایجاد شده میپیچد و باشدت تمام در همهی خانهها نفوذ میکند. به علت اینکه در چند ماه اخیر یک قطره هم باران نباریده بود، نمای ساختمانها بر اثر تابش خورشید و گرما با قشر خاکستری بتونهمانندی پوشیده شده بود که باد هنگام وزیدن آنها را میکند و با خود میبرد. باد گرد و غبار و تکه کاغذهای پراکنده را هم توی پاهای رهگذران اندکی که توی کوچهها بودند، میپیچاند. رهگذرها به جلو خم شده، دستمالی جلو دهان گرفته بودند و به سرعت از کوچهها میگذشتند.
غروب، در محلهایی که مردم گرد هم جمع میشدند و میکوشیدند این روزهایی را که میتوانست برای هر یک از آنها آخرین روز زندگیشان باشد، هر چه طولانیتر کنند، گروههای کوچکی از مردم دیده میشدند که شتابزده بهطرف خانههاشان و یا کافهها میرفتند، بهطوری که چند روزی، هنگام غروب که در آن دوره خیلی سریع فرا میرسید، کوچهها خالی میشد و فقط باد بود که در پیچوخم آنها دائماً زوزه میکشید. از دریای متلاطم و همچنان ناپیدا، رایحهی نمک و آلگ به مشام میرسید. این شهر خلوت، سفید از گردوغبار و پر از رایحههای دریایی و زوزهی مداوم باد، همچون جزیرهای فلکزده و رها شده مینالید.