امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
49,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب یادداشت های زیرزمین و شب های روشن

داستایفسکی «شب‌های روشن» را در سال 1847 نوشت، یعنی در بیست‌وشش سالگی، زمانی که هر جوانی بنا به مقتضیات سنی‌اش در عالم رؤیاها و خیالپردازی‌ها به‌سر می‌برد و «یادداشت‌های زیرزمین» را در سال 1864، یعنی در سن پختگی و پس از سرد و گرم چشیدن‌های بسیار، به‌ویژه بعد از آن همه بلایی که سرش آمد، بیماری، تهیدستی، زندان، تبعید و خیلی دردسرها و مشکل‌های دیگر. منتقدان این دو اثر را نقطه‌ی مقابل و متضاد با هم می‌دانند، اما اگر درست دقت کنیم امید در زندگی داستایفسکی جایی ندارد، هر زمان هم خواسته اندکی طعم خوشبختی را بچشد، بلایی بزرگتر سرش آمده و سلامت جسم و روحش را ریشه‌کن کرده.

مترجم فرانسوی به‌ویژه این دو داستان را با هم آورده و آن‌ها را به دو شیار عمیق و ناهموار در جاده‌ی زندگی داستایفسکی تشبیه کرده است، دو شیاری که در عین متضاد بودن، نقش‌شان یکی است و هر دو به یکجا ختم می‌شوند. نویسنده در «شب‌های روشن» امید را در دل خواننده می‌پروراند، آن‌هم با شخصیتی منزوی و تنها که هیچ پیوند دوستی و عاطفی با کسی ندارد. اما این امید به مویی بند است و خواننده در حالت تعلیق زمانی که گمان می‌کند گل امید می‌رود که شکوفا شود، رشته پاره می‌شود و جز یأس و نومیدی چیزی برایش باقی نمی‌ماند. در «یادداشت‌های زیرزمین» که بسیاری از داستایفسکی‌شناسان آن را کلید درک همه‌ی آثارش می‌دانند، نویسنده یعنی راوی دیگر جوان نیست، چهل ساله است، آنقدر بلاها سرش آمده که آدم تعجب می‌کند چه‌گونه دوام آورده و زنده مانده است: بیماری صرع، تهیدستی، به دوش داشتن بار هزینه‌های زن و فرزندان برادرش، زندان و تبعید در بدترین شرایط، این چنین آدمی چه‌گونه می‌تواند مانند تورگنیف ثروتمند و اشرافی، یا تولستوی ملک و رعیت‌دار، خوشبین باشد و در داستان‌هایش به روی خواننده لبخند بزند؟

گزیده کتاب یادداشت های زیرزمین و شب های روشن

 من آدم مریضی هستم... آدمی کینه‌توز، شرور، آدمی بدعنق. گمان می‌کنم کبدم بیمار است. اما از طرفی از بیماری‌ام هیچ سردر نمی‌آورم، درست هم نمی‌دانم کجای بدنم مریض است. در پی مداوای خودم هم نیستم و هرگز هم دنبال دوا و درمان نرفته‌ام، اگرچه برای پزشکان و دانش پزشکی احترام قایلم. از اینها گذشته بی‌نهایت خرافاتی‌ام، چون همانطور که گفتم هرچند به دانش پزشکی احترام می‌گذارم، به‌علت این خرافه‌پرستی به پزشکان مراجعه نمی‌کنم. (به اندازه‌ی کافی معلومات دارم، بنابراین می‌توانم خرافاتی نباشم، ولی هستم). نه، اگر درصدد معالجه‌ی خودم برنمی‌آیم، صرفا به این دلیل است که آدم شرور و بدجنسی هستم. به‌طور حتم از حرف‌هایم سردر نمی‌آورید. طبعا نمی‌توانم به شما توضیح دهم با اینگونه شرورانه رفتار کردن به چه کسی زیان می‌رسانم.

خوب می‌دانم که با پرهیز از مداوا شدن و مراجعه نکردن به پزشکان دردسری برای‌شان ایجاد نمی‌کنم. فقط به خودم ضرر می‌زنم، این موضوع را بهتر از هر کسی می‌دانم. با این همه، به‌علت همان شرارت و کینه‌توزی است که درصدد مداوای خودم برنمی‌آیم. کبدم مریض است! چه بهتر! و چه بهتر اگر این بیماری شدت بیشتری پیدا کند.
   خیلی وقت است که اینگونه زندگی می‌کنم: تقریبا بیست سالی می‌شود. در حال حاضر چهل ساله‌ام. کارمند دولت بودم، اما استعفا دادم. کارمندی شرور و بدجنس. آدم خشن و بی‌تربیتی بودم و از این کار لذت می‌بردم. چون اهل رشوه گرفتن نبودم، اینگونه تلافی می‌کردم (می‌دانم که این حرف شوخی ناخوشایندی است، با این همه آن را از یادداشت‌هایم حذف نمی‌کنم. به این دلیل آن را نوشتم که فکر کردم بامزه است. ولی حاضر نیستم آن را خط بزنم؛ چون احساس می‌کنم با نوشتن آن می‌توانم دردسر ایجاد کنم). موقعی که مراجعه‌کنندگان برای کسب اطلاعات می‌آمدند جلو میزی که من پشتش نشسته بودم، دندان قروچه می‌کردم و با دادن اطلاعات غلط به آن‌ها و سردرگم کردن‌شان، بی‌نهایت لذت می‌بردم.

همیشه هم در این کار موفق بودم. مراجعه‌کنندگان بیشتر وقت‌ها آدم‌هایی خجالتی و بی‌دستوپا بودند. چه توقعی دارید، تقاضاهایی داشتند. اما گاهی میان‌شان آدم‌های پر فیس و افاده و کله‌شقی هم یافت می‌شدند، از افسری به‌ویژه خیلی متنفر بودم. قانون و مقررات سرش نمی‌شد و شمشیرش را به‌طرز نفرت‌انگیزی به دنبالش روی زمین می‌کشید. به‌خاطر همین شمشیر یک سال‌ونیم با او درافتادم و سرانجام پیروز شدم: دست از کله‌شقی برداشت. این ماجرا مربوط به دوران جوانی‌ام بود.

دیویی :
733 / 891
کتابشناسی ملی :
3748881
شابک :
9786007987643
سال نشر :
1402
صفحات کتاب :
256
کنگره :
1393 1 آ / 3359 PG

کتاب های مشابه یادداشت های زیرزمین و شب های روشن