کتاب تحقیر و توهین شدهها نوشته فئودور داستایفسکی و ترجمه پرویز شهدی میباشد و انتشارات به سخن آن را به چاپ رسانده است. در این کتاب شخصیتها بهرغم ظلمها و بیدادگریهایی که تحمل میکنند و با وجود تحقیرها و توهینهایی که به آنها میشود، باز هم انسان میمانند.
شاهزاده الکسی جوانی ساده، اما دوستداشتنی که تحت تسلط پدرش است، تصمیم میگیرد با نامزدش ناتاشا که دختری معمولی است، فرار کند. پدر ناتاشا پس از فهمیدن موضوع، دخترش را از خانواده طرد میکند و تنها کسی که برای ناتاشا باقی میماند دوستش ایوان است. از طرف دیگر شاهزاده والکوفسکی پدر الکسی هم تمام تلاشش را میکند تا ازدواج پسر را بهم بزند؛ چون کاترینا دختر یکی از اشراف ثروتمند را برای پسرش در نظر دارد، آلکسی در نهایت به کاترینا ابراز علاقه میکند، اما عشق ناتاشا را فراموش نمیکند و این موضوع او را میان یک برزخ انسانی قرار میدهد.
مردمان تهیدست و به معنی واقعی کلمه، بیچاره و بینوای داستایفسکی، با همهی بینوایان نویسندههای دیگر، بهویژه نویسندههای اروپایی به کلی متفاوتند. درست است که گرسنگی سرمنشاء همهی شرارتها، بدطینتیها، فسادها و گمراهیهاست، اما تهیدستان داستایفسکی، در عین گرسنگی، فقر، بیماری و محرومیتها، ویژگیهای انسانیشان را از دست ندادهاند، نهتنها به جان هم نمیافتند، بلکه احساس همدلی و ابراز همدردی نسبت به یکدیگر جزو سرشتشان است. در این داستان میبینیم شخصیتها بهرغم ظلمها و بیدادگریهایی که تحمل میکنند، بهرغم تحقیرها و توهینها، باز هم انسان میمانند. آثار داستایفسکی علاوه بر جنبههای روانشناسانه و تجزیه و تحلیل دقیق ویژگیهای روحی و اخلاقی آدمها، ادعانامهای است علیه تفاوت طبقاتی و ظلم بیرحمانهای که از سوی طبقات مرفه و دولتمردان که به طبقهی محروم و فرودست تحمیل میشود.
نلی ناگهان با خشم فراوان فریاد کشید: «چرا، چرا همه اینقدر برایم نگرانند؟ نمیخواهم، نمیخواهم کسی دل به حالم بسوزاند، میروم گدایی میکنم.»
من بیاراده به صدای بلند گفتم: «نلی، فرزندم، تو را چه میشود؟» اما این حرف من مانند روغنی بود که روی آتش بریزند.
هقهقکنان گفت: «آه! ترجیح میدهم بروم توی کوچهها گدایی کنم. اینجا نخواهم ماند. مادرم هم گدایی میکرد و موقعی که داشت میمرد گفت: «فقیر بمانی و گدایی کنی، بهتر است از...»
ناگهان فنجانی را از روی میز برداشت و انداخت روی زمین...