کتاب الکساندر داستان اتفاقات جالبی است که در تعطیلات تابستانی برای پسر بچه ای استرالیائی می افتد. دنی و دوستش مارگو تجربیات مفیدی درباره حشرات و مخصوصا پروانه ها کسب می کنند.
تعطیلات تابستانی مدارس استرالیا شروع شده بود دنی پسربچهای با موهای قهوهای، پوستی روشن و چشمان آبی که همراه با خانوادهاش در شهر بریزبن زندگی میکرد، کلاس چهارم دبستان را تمام کرده بود و طبق عادت هرساله مادرش او را برای چند روزی به خانه مادربزرگ برده بود که حومه شهر در خانهای ویلایی که سقف شیروانی قرمز و حیاطی کوچک داشت زندگی میکرد
- خب پسرم تا دیروقت نشده من برگردم خونه، تو هم از این تعطیلات تابستانی کمال استفاده رو ببر
- ای کاش مامان اجازه میدادی تا گیم پلیر، رو با خودم میآوردم
- خب ببین دنی منم هدفم اینه که بدون دنیای مجازی و گیم پلیر خودت رو سرگرم کنی، من مطمئن هستم که اینجا با مادربزرگ خیلی به تو خوش میگذره
- آره حتماً هر سال همین حرف رو میزنی ولی واقعاً کسل کننده است.
پسرم این حرف رو نزن ممکنه مادربزرگ حرف تو رو بشنوه و ناراحت بشه.........