کتاب پایکوب نوشته یاسر محمدینژاد، روایتی از زندگی شهید مدافع حرم شیخمحمد رضایی است. بعضی آدم ها را نمیشود با خواندن چند صفحه کتاب و یا با دیدن چند مستند شناخت.
برای فهمیدن و شناخت بعضیها باید با آنها زندگی کرد و قدم به قدم همراه شد، ولی صد افسوس که همیشه زود دیر میشود! شهید محمد رضایی یکی از همان آدمهایی بود که خیلی زود از بین ما رفت. تولدش با صدای اذان همراه شد و مادر با شنیدن «محمد رسولالله» اسمش را انتخاب کرد و بعد خودش لباس روحانیت و لباس پیامبر را پوشید و دست به زانو گرفت و بلند شد و اسلحه در دست گرفت و به جنگ دشمن زمانه خودش رفت. کتاب پایکوب حاصل ساعتهای زیادی کار و تحقیق در مورد زندگی این شهید عزیز است.
اولین باری که دیدمش با چند نفر آمده بود تا پیش من درس بخواند. او اصرار داشت که کتاب و درسی را که در یک سال خوانده میشود، در عرض چند ماه تمام کنیم. قبول کردم و درس را با آنها شروع کردیم. بیشتر از آنکه بین ما جریان استاد و شاگردی برقرار باشد، دوستی و رفاقت بود.
اخلاق شیخ جوری بود که نمیشد با او دوست نشد. خیلی صمیمی و شوخ بود. بعد از چند وقت در یک مدرسه با یکدیگر هم حجره شدیم. پنج نفر بودیم که در یک حجره زندگی میکردیم. در حجره کارها تقسیم شده بود و هر کس باید کاری را انجام می داد. نظم خوبی در حجره بود و حجرههای دیگر نظم حجرۀ ما را نداشتند.
اوایل که شیخ میخواست به حجره ما بیاید، یکی از بچهها که بزرگتر حجرۀ ما بود قبول نمیکرد. میگفت شیخ خیلی شلوغ است و با نظم حجرۀ ما جور در نمیآید. بالأخره شیخ بعد از چند وقت به حجرۀ ما راه پیدا کرد و به جمع ما پیوست. هم اتاق شدیم و شیخ با قوانین اتاق ما همراه شد. با آمدن او جوّ اتاق عوض شد. بیشتر وقتها خنده و شوخی در حجرهمان داشتیم؛ اما زمان مباحثه، شیخ خیلی جدی میشد و کسی در بحث حریفش نمیشد.