کتاب کافه ای بر لبه جهان اثر جان پی. استرلکی با ترجمه جعفر ماشابااوجی توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است.
کتاب کافه ای بر لبه جهان روایت زندگی مردی به نام جان است که برای کشف مفهوم زندگی و دوری از روزمرگی راهی سفری دور و دراز میشود. جان، نماد مردمانی است که در تب و تاب ظواهر زندگی غرق شده اند و هرگز در جستجوی معنای اصیل وجودی خویشتن نبوده اند؛ اما شاید یک شب، در اوج ناباوری، در مکانی غریب، با سؤالاتی روبه رو شوند که به سادگی نمی توانند از کنارش بگذرند.
کتاب کافه ای بر لبه جهان اکنون به چهل و دو زبان ترجمه شده و توسط بیش از 6 میلیون خواننده در سراسر جهان خوانده شده است.
دوباره به نوشته پشت فهرست غذا نگاه کردم. داشتم اولین پرسش را میخواندم («چرا اینجایی؟»)، که دیدم کیسی برگشت و روبهروی من نشست.
او گفت: - آن مرد «مایک» است. او صاحب این کافه است و همه غذاها را آماده میکند و بهمحض اینکه فرصت پیدا کند، به دیدنِ شما خواهد آمد. از مایک پرسیدم: نظرش درمورد سفارش شما چیست؟ گفت که خیلی وعده سنگین و ویژهای است، اما فکر میکند تو میتوانی از پَسش بر بیایی. جوابی نداشتم، ولی از آنها تشکر کردم. او هم محترمانه پاسخ داد.
کیسی برگه سفارش غذا را برداشت و به سؤال اول و جملهای که مربوطبه مشورت با خدمه بود اشاره کرد و گفت: برگردیم به آن. من متعجب بودم که او چگونه میداند من سؤالِ اول «چرا اینجایی؟» را میخوانم، سپس ادامه داد: - میدانی؟ خواندن این سؤال یک چیز و تغییرِ آن کاملاً چیز دیگری است. منظورش را از تغییر سؤال متوجه نشدم و از او توضیح خواستم.
کیسی گفت: - خیلی ساده است، ولی اگر فقط چند حرفِ از این سؤال را تغییر دهی، همهچیز تغییر میکند.
- همهچیز تغییر میکنند؟! مثلاً چه چیزهایی؟ آیا این بدان معناست که من نمیتوانم اینجا غذا بخورم یا باید چیز دیگری سفارش دهم؟